زندگی نامه رزمنده مفقود الاثر محمد حسین (سینا) شرف زاده

 | تاریخ ارسال: 1398/10/18 | 

رزمنده مفقود الاثر محمد حسین (سینا) شرف زاده

نام پدر: محمد صادق
شماره شناسنامه: ۴۹
صادره : لار
محل تولد: لار
تاریخ تولد: ۱۳۴۳
سال ورود به دانشگاه ۱۳۶۱
رشته تحصیلی : معارف اسلامی و اقتصاد
تاریخ و محل مفقود الاثر شدن: ۴/۱۰/۱۳۶۵
جزیره ام الرصاص
عملیات: کربلای ۴

زندگینامه مفقود الاثر به روایت پدر

محمد حسین در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۴۳ در شهر لار متولد شد. در ایام کودکی بچه‌ای صبور و آرام بود. در سن ۵ سالگی در تنها کودکستان لار که تازه افتتاح شده بود، ثبت نام شد. پس از یک سال به «دبستان عطایی» در شهر جدید لار وارد شد. در تمام دوره دبستان و راهنمایی و دبیرستان دانش آموزی ممتاز بود. پس از  طی دوره ابتدایی و راهنمایی وارد دبیرستان شد. در سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی ایران به رهبری قائد عظیم الشان امام خمینی(قدس‌سره‌الشریف) به ثمر رسید، در کلاس اول دبیرستان مشغول تحصیل بود و همراه با دانش آموزان در کلیه تظاهرات و برنامه‌های مبارزه با رژیم فعالیت گسترده و چشمگیر و قابل توجهی داشت. با وجود آنکه هنوز سن و سالی از وی نگذشته بود، ولی در کلیه این برنامه‌ها فعالیت داشت و همراه با سایر دانش آموزان به تشکیل انجمن اسلامی در لار اقدام کرد و می‌توان گفت در رأس این تشکیلات، فعالیت می‌کرد و دوستانش را نیز به این امر مهم تشویق می‌نمود. محمد حسین یکی از افرادی بود که در پیشبرد این امر سهم به سزایی داشت. همزمان با این فعالیتها از نظر درسی نیز ممتاز بود، تا جایی که در سال تحصیلی ۵۹-۱۳۵۸ کلاس دوم و سوم متوسطه رشته ریاضی فیزیک را یک ساله طی کرد. در سال تحصیلی
۶۰-۱۳۵۹ به علت نقل مکان از لارستان به شیراز، در یکی از بهترین دبیرستانهای شیراز – که دانش آموزان زبده و خوبی داشت – به نام «دبیرستان خرد» ادامه تحصیل داد و در خرداد ماه ۱۳۶۰ با معدل خیلی بالا در بین کلیه دانش آموزان ممتاز شناخته و قبول شد. در این مدت با گروه مقاومت «مسجد ایرانی» همکاری مستمر داشت و اکثر شبها به گشت و مراقت می‌پرداخت.
محمد حسین یک سال را به علت تعطیلی دانشگاه‌ها با مطالعه دروس دینی و مذهبی و همچنین دروس فنی و فعالیتهای گوناگون در گروه مقاومت مساجد سپری کرد و در طی این مدت موفق به گرفتن مدرک دیپلم فنی از «موسسه الکترونیک» شیراز شد. به محض شروع به کار «جامعه الامام الصادق(علیه‌السلام)، شوق و ذوق فراوانی برای ورود به این دانشگاه در او احساس می‌شد؛ به طوری که هر چه از طرف دوستان و آشنایان به او پیشنهاد می‌شد که در یکی از رشته‌های پزشکی یا مهندسی ادامه تحصیل دهد، موافقت نمی‌کرد و می‌خواست که دعا کنیم تا در دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) قبول شود. خدای بزرگ دعایش را مستجاب کرد و موفق شد در سال ۱۳۶۱ وارد جامعه الصادق(علیه‌السلام) شود. در مدت زمانی که در این دانشگاه مشغول تحصیل بود هر وقت فرصتی داشت به مسافرت می‌رفت، با دوستانش در بسیج یا گروه مقاومت مساجد همکاری می‌کرد و در خواندن نماز اول وقت و قرآن، کمال خشوع و خضوع به خرج می‌داد. او هیچ گاه نسبت به خانواده، دوستان، آشنایان و اقوام، خارج از ادب و محبت رفتار نمی‌کرد. از زمان کودکی تا اواخر جوانی محجوب و کم حرفی به نظر می‌رسید. بسیار به دعا و راز و نیاز یا مطالعه می‌گذراند یا به عیادت مجروحان می‌رفت. سه بار به جبهه رفت و هر بار به عنوان مبلغ فعالیت می‌کرد؛ ولی این امر او را راضی نمی‌کرد تا اینکه به فراگیری آموزش نظامی همت گماشت و در آخرین دفعه علاوه بر امور مربوط به تبلیغات در گروه تخریب فعالیت کرد و با فراگیری غواصی با گروه تخریب لشکر ۲۱ امام رضا(علیه‌السلام)، خراسان همکاری نمود. محمد حسین ضمن اینکه یک رزمنده بود بنا بر اظهار همرزمانش در گردان تخریب، به ذکر و تشریح روایات معصومین(علیهماالسلام) نیز می‌پرداخت و سرانجام در «عملیات کربلای ۴» مفقود الاثر شد.

وصیتنامه مفقود الاثر

به نام خدا
«احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون و لقد فتنا الذین من قبلهم ... (العنکبوت/ ۲ و ۳)
با سلام و دورد به روان پاک شهدا و رهبر کبیر انقلاب، زنده کننده جانها و روحهای جوانان این کشور و نسلهای آینده
وصیت لازم، اکنون که خود را یک قدم به مرگ نزدیک‌تر می‌بینم، لازم است سخنی چند به عنوان وصیت خود باز گویم تا زا طرفی انجام وظیفه کرده باشم و از سوی دیگر به همه آگاهی دهم که این حرکت و این عمل من هم از چه جهت بوده است. اگر چه در نوشته دیگری برخی از وصیت‌هایم را نوشته‌ام، اما چون این نوشته در دسترسم نیست و بیم دارم نکاتی در آن ذکر نشده باشد، مختصری در اینجا می‌نگارم.
از واجبات شرعی، اگر خداوند آنچه را که می‌پندارم صحیح انجام داده‌ام بپذیرد، تنها یک ماه روزه بدهکارم که امیدوارم پدر و مادرم به ترتیبی برای ادای آن اقدام کنند. در مورد حقوق مردم، واضح است که انسان جایز الخطاست و می‌‌دانم که از ظلم به خود و دیگران بری نبوده‌ام. از این رو از تمام شما و آن کسانی که به نحوی از این نوشته آگاه می‌شوید، درخواست عاجزانه دارم که مرا حلال کنید و برای آمرزش روحم دعا را در هر موقعیتی فراموش ننماید.

سخنم با دوستان و یاران و خانواده

نمی‌دانم تا چه اندازه در کار خود در جهت رضای خدا عمل کرده‌ام. از رحمت خدا ناامید نیستم و از این رو شهادت را به عنوان نعمتی در پیش رویم می‌بینم. تا خدا چه خواهد و که را قبول کند. اگر چنین سعادتی به من رو کرد، خدا را شکر کنید و بدایند که از صدر اسلام تاکنون این گونه فرصتی کمتر برای کسی فراهم شده است. پس آنها که می‌توانند از این فرصتها استفاده کنند و رو به درگان خداوند تبارک و تعالی به جبهه‌ها بیایند، حداقل چیزی را که می‌یابند شکرگزاری از نعمتهای خداوند است که دست بندگانش عملاً تحقق یافته و این بزرگ‌ترین درس است. اینها با تحمل مشکلات و سختیها رضای خداوند را می‌جویند و او نیز یاریشان می‌نماید. امام را فراموش نکنید و به یاد داشته باشید که او فرمود: «همه چیز شما از خداست پس همه به او تقدیم کنید».

به خانواده‌ام، پدر و مادر و برادران و خواهرم

پدر و مارد عزیزم، به یقین می‌دانم که حق شما را ادا نکردم. آن زمان که کودک بودم، بسیار موجبات ناراحتی‌تان را فراهم کردم و بعدها نیز چه بسا از کارهای من فشارها و غمها بر شما وارد شده است؛ اما بدانید که از ته قلب دوستتان داشته و اینکه برای آمرزشتان دعا کرده و می‌کنم (همچنان که در گذشته نیز چنین بوده‌ام). تنها درخواست من این است که در مقابل آزمایشهای الهی صبور باشید که خداوند صابران را دوست دارد و بدانید که در این صورت اجر بی شماری را برای خود تحصیل کرده‌اید. اما وای بر انسانی که لحظه‌ای در مشکلات خود را ببازد و ناسپاس باشد. در این حال جز خسران نصیبی نخواهد داشت.
دیگر آنکه از برادران و خواهرم می‌خواهم هر بدی از من مشاهده کرده‌اند ببخشند که طاقت عذاب را ندارم، به خصوص خواهر عزیزم که در سنین کودکی بسیار با کارهای کودکانه به آزارش پرداختم. مرا ببخشید. امید دارم که برادرانم در راه اسلام فعالیت کنند و جز خواست خداوند هدفی نداشته باشند. دوست دارم اینها نمونه یک انسان مسلمان و مومن باشند. شاید با انجام دادن این وصیت خداوند نظر لطف یدگری بر من نیز بیفکند دیگر حرفی ندار. خداوند همگی را بیامرزد.
محمد حسین شرف زاده
۱/۱۰/۱۳۶۵

خاطره‌ای به نقل از حجت الاسلام میرلوحی

در خانه وی را سینا صدا می‌کردند. از دوستان بسیار خوب و پر استعداد بود او علاوه بر دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) در رشته مهندسی و پزشکی دانشگاه شیراز نیز قبول شده بود؛ ولی با عشق و علاقه در اینجا درس می‌خواند و از کسانی بود که اگر مانده بود، صاحب نظریه و تئوری بود. شرف زاده استعداد مجهول و ناشناخته‌ای بود. وقتی دروس را می‌خواند، مطالعه می‌کرد و بعد نظر می‌داد. کسی بود که یقیناً اگر مانده بود، اکنون از کسانی بود که نظریه‌های اقتصادی او راهگشا بود. واقعاً فوق العاده و با استعداد بود. اصلاً نگاه کردن یک ساعته‌اش به صفحات کتاب مساوی بود با نگاه کردن ۵ ساعت، ۱۰ ساعت بعضیها. از آنهایی بود که راه را انتخاب کرده بود. دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) را انتخاب کرده بود. از آنهایی نبود که خانواده او را هدایت کنند، بلکه بر عکس، او خانواده را به طرف خود می‌کشید و یک سر و گردن از خانواده بلندتر و جلوتر بود.

قسمتی از دستنوشته‌ها

به نام خدا
و سرانجام آموزش به پایان رسید. اما چه لحظه با شکوهی. مانند آن را در جایی نمی‌توان یافت. همه می‌گریستند از چه رو؟ باید از آنها پرسید.
ابتدا مسئول آموزش از همه حلالیت طلبید و سپس یکی از برادران، از مربیان تشکر کرد. آنگاه مسئول آموزش گفت که رسم بر این است که در انتهای معانقه می‌کنیم و از یکدیگر عذر می‌خواهیم و آن وقت بود که گردنها به سوی هم خم شد و دستها بر پشتها گره خورد و گریه‌های شوق یا حزن (خدا می‌داند) آغاز گردید. همه از کرده‌های بد خود پشیمان و از اعمال نیکشان خوشحال، همدیگر را می‌بوسیدند و می‌بوییدند. آنها در جانهای یکدیگر روح دین را استشمام می‌کردند و در وجود یکدیگر حلقه اخوت اسلامی را می‌یافتند. آن هنگام جانها یکی و دلها متحد شده بود. آنها از غم دوری هم می‌گریستند و از دیدن زیبایی‌های وجود انسان به وجد آمده بودند. گریه آنها شاید نه گریه شوق بود و نه گریه حزن. اشکشان اشک عشق بود؛ عشق به حق که در جان تک تک آنها تجسم یافته بود. این حالت که انسان نه از دوری دوست و نه از نزدیکی وی بلکه به خاطر دوستی دوست می‌گرید و جز این راهی برای نشان دادن عشق نیست.
آری، گریستن دلیل عشق است و نشانه آن. گریستن رمز حیات انسان است که در وجودش خون عشق جاری است و گریستن آب حیاتی است که در فقدان آن جان می‌میرد و پژمرده می‌گردد. ای جانها زنده خوشا به حالتان
۲۰/۸/۱۳۶۵ شرف زاده

دستنوشته‌ای دیگر

به نام خدا
سخن بگویم یا نگویم؟ خاموش بمانم یا به حرف درآیم؟ کدامین بهتر است؟ در کدام یک نجات نهفته است؟ اگر بدانم و نگویم، بیم دارم که بر من بگیرند که چرا خاموش ماندی و آنچه می‌دانستی باز نگفتی؟ آیا نمی‌دانستی که «زکاه العلم نشره» و آیا نمی‌دانستی که جز به گفتن امر دنیا را نمی‌شود حل کرد؟ شاید بگویی کم می‌دانستم. این عذر کافی نیست. چرا که همان اندک را هم بسیاری نمی‌دانند و تو می‌دانی، پس بگو.

یکی از معلمان شهید (دایی شهید)

بنده دبیر فارسی ایشان بودم. یادم هست با تعدادی از جوان‌ها در جهاد سازندگی، افراد ضعیف را شناسایی و به آنها کمک مالی می‌کردند. همان زمان با همین کمک‌ها پشت‌بام منزل یتیمی را کاه گل کردند. یک روز خواهرم (مادر شهید) از من خواست با محمد حسین درباره ازدواج صحبت کنم سفر آخر یا ماقبل از آخر بود که ما ایشان را سوار ماشین کردیم تا به ترمینال برسانیم. چند جا توقف کردیم و با ایشان صحبت کردیم، ولی نمی‌پذیرفت و می‌گفت چنگ بر ازدواج مقدم است. سرانجام راضی شد ولی گفت به شرطی می‌پذیرم که ازدواج مانع از رفتن به جبهه نشود. ما هم افرادی را برای ازدواج با او در نظر گرفتیم، ولی این سفر او دیگر بازگشتی نداشت. سه هفته از شهادت ایشان، خواب دیدم گروهی سینه می‌زنند و می‌خوانند: وای حسین کشته شد. در حالی که هنوز خبری از ماه محرم نبود. فهمیدم که محمد حسین به شهادت رسیده است. من این مطلب را با خانواده در میان گذاشتم ولی از آنها خواستم در جایی بیان نکنند تا این که سه هفته بعد خبر شهادت او را اطلاع دادند.
٭                   ٭                  ٭
سرانجام پس از ۱۵ سال انتظار جانکاه پدر و مادر، خانواده و همرزمان، پیکر مطهر این کبوتر آسمان شهادت و غواص اقیانوس بیکران معرفت در خرداد ۱۳۸۰ به میهن اسلامی بازگشت و بر دوش انبوه عاشقان تشییع و در دارالحرمه گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شد.

دفعات مشاهده: 5572 بار   |   دفعات چاپ: 457 بار   |   دفعات ارسال به دیگران: 0 بار   |   0 نظر