زندگی نامه شهید رامین عقدایی

 | تاریخ ارسال: 1398/10/18 | 

شهید رامین عقدایی

نام پدر: ابراهیم
شماره شناسنامه: ۱۵۸۶
صادره از: مشهد
محل تولد: مشهد
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
سال ورود به دانشگاه : ۱۳۶۳
رشته تحصیلی: معارف اسلامی و علوم سیاسی 
تاریخ و محل شهادت: ۱۳۶۶/۱/۱۸ شلمچه
عملیات: کربلای ۸


زندگینامه شهید
رامین در سال ۱۳۴۵ در مشهد مقدس متولد شد. قبل از رفتن به مدرسه، بعضی سوره‌های قرآن را به طور کامل حفظ بود، سه سال دوره ابتدایی را در «دبستان نوین» که از مدارس مذهبی و ملی آن زمان بود، تحصیل کرد و بعد در «دبستان صحاف» دوره ابتدایی و سپس دوره راهنمایی را در مدرسه «سلمان فارسی» گذراند. دوره دبیرستان را در «دبیرستان ابن یمین» که آن زمان از برترین مدارس مشهد بود، سپری کرد. در سال ۱۳۶۳ با اینکه در پزشکی کنکور سراسری قبول شد، ولی براساس علاقه و شوق وافر، در کنکور دانشگاه امام صادق علیه‌السلام شرکت کرد و قبول شد. فضای دانشگاه امام صادق علیه‌السلام را بسیار مطلوب و پر بار می‌دانست و به آن علاقه‌ای وافر داشت.
در دوره ابتدایی با علوم قرآنی مانوس بود و همراه پدر در جلسات مختلف مسجد امام حسن علیه‌السلام شرکت می‌کرد. مسجد امام حسن علیه‌السلام پایگاه اولیه فعالیت و آموزش و ارشاد مقام معظم رهبری، حضرت آیه الله خامنه‌ای بود که مبارزاتی بسیار پرورده آن مسجدند.
با اینکه سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ هنوز مدرسه راهنمایی بود، اما در متن مبارزات ضد رژیم قرار داشت و فعالیت بسیار چشمگیری در تشکل بچه‌ها انجام داده بود. حسن خلق، وارستگی، ایمان، قدرت اندیشه و ذوق سرشار او همه مدرسانش را تحت تاثیر قرار می‌داد.
در بسیج پایگاه نور، مسؤول تبلیغات و آموزش بود. در «دبیرستان ابن یمین» با معدودی از دوستانش که تقریباً همگی شهید شده‌اند، علیه همه دست آموزهای حزب توده، اقلیت، اکثریت، مجاهدین خلق و جنبش مسلمانان مبارز، مبارزه می‌کردند و غالباً این بچه‌های حزب الهی بودند که مورد حمله قرار می‌گرفتند هنگامی که جنگ تحمیلی شروع شد، برای رفتن به جبهه شوقی عجیب داشت. در اولین اعزام به جبهه با اینکه با مسؤول تبلیغات در منطقه همکاری می‌کرد، آنجا را ترک کرده و به خط مقدم «فاو» رفته و همراه بسیجی‌ها مشغول مبارزه شده بود.
در اسفند ۱۳۶۵ دو سه روزی از جبهه برگشته بود، که پدرش برای خرید لباس عید طبق معمول او را دعوت به خیاطی و پارچه فروشی کرد، ولی او نپذیرفت. برادرش به لطایف الحیلی او را به خیاطی کشاند. همین که پدر را در آنجا دید فهمید برای لباس است و از خیاطی بیرون آمد و در مقابل اصرار پدر گفت: «بعد از عید مدل لباسها عوض می‌شود، از آن نوع تهیه می‌کنیم». ۲۵ روز بعد به شهادت رسید. او عاشق شوریده امام قدس سره بود. سال اول پیروزی انقلاب برای زیارت امام با خانواده به قم رفت. وقتی امام از خانه خارج می شدند و برای مردم دست تکان می‌دادند، چشمان معصوم و زیبایش یکسره پر از اشک بود. روزی که خواهر کوچکش را بغل کرده بود و امام بر سر او دست کشیده بودند تا شب جای دست امام را می‌بوسید.
او از مصادیق سربازان امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بود. در عنفوان شباب، جلوه‌های دنیایی را نمی‌پسندید و اصلاً به ظواهر توجه نداشت به مطالعه طراحی و گرافیک علاقه‌مند بود.
گه گاه که چیزهایی می‌نوشت، عمیق و منتقدانه و موشکافانه می‌نوشت. جملات نغز و عمیقی داشت. بی‌پرده سخن می‌گفت. مثلاً در مورد پل مدیریت (مسیر منتهی به دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام)) می‌گفت: «پل مدیریت را پلی برای رسیدن به مدیریت نکنیم». دفعه دوم که می‌خواست به جبهه برود به علت اینکه بچه‌های دانشگاه همه متقاضی بودند که به جبهه بروند، مقرر شده بود آنها که یک بار رفته‌اند اسمشان حذف شود، با این حال، او التماس کرده بود که اسمش را حذف نکنند و رفت و جاودانه شد.


فرازهایی از وصیتنامه شهید
رامین وصیتنامه‌اش را شتابزده بر روی برگی کاغذ، گویا در حالت دعا یا داخل سنگر نوشته است. این جملات فرازهایی پر درخشش از آن است:
خدایا امام را تا اتمام رسالتش حفظ کن.
خدایا به جوانان قدرت اندیشه‌ای بده که این موهبت انقلاب را درک کنند و آن را حفظ نمایند.

خدایا این همه شور و عشق مردم را پایدار بدار
خدیا ماجرای بنی صدر را برای ما تکرار نکن
خدایا به من توفیق بده که آنچه رضای توست، انجام دهم. جز عشق تو در دل ندارم و جز تو نیندیشم
خدایا لباس شهادت بر من بپوشان، گرچه لایق نیستم، شهادت لایق اصدقاء و احباء توست
این ذره ناچیز کیست که لایق قرب وصال تو باشد، اما تو بزرگی، تو عظیمی تو رحمان و رحیمی، این بنده عاصی را می‌بخشی. جز امید عفو تو ره توشه‌ای ندارم.
خدایا این همه اشک جوانان عاشق دیشب در خلوت حضور ریخته شد. به زلالی همان اشکها سوگندت می‌دهم امام و انقلاب و یاران امام را حفظ کن.
پدرم راتسلی بخش باش که مصیبت بسیار دیده است. بار دوری و هجرت مرا بر دوشش سبک کن که بتواند برادران و خواهرانم را به سامان رساند. مادرم را مشمول رحمت خود قرار بده
خدایا آقای خامنه‌ای، آقای هاشمی و دیگر شاگردان برگزیده امام را مصون بدار.


خاطرات پدر شهید
دقت در اموال بیت المال
رامین نسبت به مسایل شرعی بسیار حساس و مقید بود. تقید او نسبت به مسایل شرعی بیش از حد بود. حتی در ارتباط با من و برادر و مادرش نسبت به این مسایل کاملاً اصول را رعایت می‌کرد. به عنوان مثال زمانی که در ستاد انتخابات ریاست جمهوری آیه الله خامنه‌ای فعالیت می‌کرد، یک سطل پلاستیکی که در آن چسب وجود داشت، درخانه مانده بود. ایشان چندین بار بعد از انتخابات این سطل را می‌برد و سؤال می‌کرد که باید به کجا تحویل دهد؟ حتی یک روز که خواهر شهید در آن سطل آب ریخته بود و از آن استفاده کرده بود ایشان ناراحت شد که چرا خواهرش چنین کاری کرده است; در حالی که این سطل متعلق به بیت المال بود. در نهایت سطل را به مسجدی تحویل داد و این در حالی بود که تمام موجودی خود را در انتخابات خرج کرده بود.


زهد مخفی
شهید رامین عقدایی نسبت به ظواهر  کاملاً بی اعتنا بود و شهدا که به این مقام می‌رسند لبیک می‌گویند و فریاد لبیک آن ها بلند است. یادم می‌آید در اسفند سال ۱۳۶۵ یعنی حدود یک ماه قبل از شهادت، که مجروح شده و به مشهد برگشته بود، جراحت پای خود را مدتی از ما مخفی می‌کرد تا اینکه ما از نحوه راه رفتن او متوجه شدیم که جراحتی در پایش به وجود آمده است. آخر هم گفت که این بریدگی اثر بند پوتین است و به نوعی قضیه مجروح شدن خود را مخفی نگه داشت و این حکایت از زهد مخفی شهید داشت.


اگر بزرگ بشوی چه می‌شوی؟
عظمت فکری و روحی شهید از سنین نوجوانی در او مشهود بود. در دی ماه سال پنجاه و هفت هنوز نوجوان بود که ماموران ساواک برای دستگیری من آمدند تقریباً ساعت دو و سی دقیقه بامداد بود که عده‌ای کماندو ناآشنا از تهران به خانه آمدند. آنها مرا دستگیر و کف ماشین جیپ خوابانده و می‌خواستند به بازداشتگاه ببرند. در این حال رامین با همان سن کم خود، برای آنها سینی چای آورده بود. برای آن گروه خیلی عجیب بود. یکی از آنها سؤال کرد که آیا تو برای ما چای آورده‌ای یا ذخیره برای پدرت می‌فرستی؟ شهید گفت این چای را برای شما آورده‌ام، چون شما مقصر نیستید. مقصر طاغوت است که شما را از خدا و اسلام این طور بیگانه کرده است که معلمی را به این سختی اذیت می‌کنید. یکی از آنها با تعجب خطاب به شهید گفت: «اگر بزرگ بشوی چه می‌شوی؟!! »


مظلومیت بچه‌های مخلص انقلابی
یکی دو سال بعد از پیروزی انقلاب، مدارس در اختیار گروهک ها قرار گرفته بود و بچه‌های خالص سخت تحت فشار بودند. گروهک ها طیف وسیعی شامل منافقین، اکثریت، اقلیت، جنبشی‌ها، حزب توده و غیر آن بودند، همه آن ها یک جبهه بودند و بچه مسلمان های انقلابی هم یک طرف قرار داشتند.
در همان ایام و در «دبیرستان ابن یمین» سابق و «شهید حکمت» امروز که بنده در آنجا تدریس می‌کردم، یک روز دیدم که مجموعه برادران مخلص یعنی رامین و چند نفر از دوستانش در وسط قرار گرفته و مجموعه ترکیب این گروها مثل گروه منافقین جاما، اکثریتها، اقلیتها و حزب توده که همه با هم هماهنگ بودند این گروه از بچه‌های مسلمان را کتک می‌زدند. وقتی من به آنجا رسیدم، دیدم که این هفت، هشت نفر که همه آنها غیر از یکی شهید شده‌اند، همه اینها وسط قرار گرفته بودند و به سختی کتک می‌خوردند. ما خودمان را آن وسط انداختیم و گفتیم شما که طرفدار شورا و صحبت هستید، این خشونت برای چیست؟ به هر تقدیر آنان را نجات دادیم. این قضیه مرا تحت تاثیر قرار داد که چه طور ممکن است در این شرایط خاص همه این گروه‌ها برای زدن این بچه‌های مخلص آماده و هماهنگ باشند.


لطافت طبع
رامین به لطافت طبع معروف بود. در همان زمان که من و ایشان در یک دبیرستان بودیم، گروه‌های گوناگونی که وجود داشتند نماینده‌هایی را تعیین و شورای دانش آموزی تشکیل شده بود.
ادعای این شوراها بسیار زیاد بود و معلمان را تحت فشار  قرار داده‌ بودند. در آن شرایط رامین عقدایی به رغم آنها این طنز را مطرح کرده بود و غالباً بیان می‌کرد که، «نمایندگان شوراهای دانش آموزی پیشنهاد کرده‌اند که قبل از انقلاب، یک ساعت و نیم کلاس بود و یک ربع زنگ تفریح. ولی حالا یک ربع کلاس باشد و یک ساعت و نیم زنگ تفریح. آن وقت معلمان درس می‌دادند و ما می‌شنیدیم، حالا باید معلمان گوش کنند و ما درس بدهیم; آن موقع معلمها سؤال طرح می‌کردند; حال ما سؤال طرح می‌کنیم.»
همین طنز هشدار دهنده که با نکته سنجی و ذوق از طرف رامین مطرح شده بود، تاثیر زیادی در جو مدرسه گذاشت.


حساسیت در انتخاب رشته
رامین نسبت به مسایل گوناگون دانشگاه حساسیت زیادی داشت; خصوصاً بعد از گسترش رشته‌های مختلف دانشگاه امام صادق u همیشه نگران بود و می‌گفت که نکند به جای اینکه دانشجویان با توجه به توانایی‌ها و علاقه و عشق، رشته‌ها را انتخاب کنند، مانند کل نظام دانشگاهی ما، جریان رشته‌های تحصیلی تابعی از مسایل اقتصادی باشد که چه رشته‌ای آینده بهتری دارد و به اصطلاح نان بیشتری دارد، من هم مشاهده می‌کردم که بیشتر فکر، نوشته‌ها و اندیشه‌هایش درباره این مطلب بود که نکند انتخاب رشته بر این اساس باشد که چه رشته‌ای بازار کار بهتری دارد. چون در این صورت فلسفه وجودی دانشگاه امام صادق u منتفی خواهد شد; حال آنکه این دانشگاه مساله انسان سازی مخصوص خود را داراست و با تدوین شعارها و طرحهای خاص خود، این ﻣﺴﺄله را گوشزد می‌کرد که تواناترین افراد باید در امر تبلیغ تربیت بشوند تا ما بتوانیم پشتوانه برای انقلاب تهیه کنیم.


حضور در خط مقدم

من خود در جبهه شاهد بودم که مسؤول تبلیغات آن منطقه می‌گفت ما با توجه به تواناییهای شهید رامین با ایشان خیلی کار داشتیم; ولی هنگام عملیات بدون اجازه از طرف ما به طرف خط مقدم حرکت کرده بود و با وجود اینکه خیلی ما به ایشان نیاز داشتیم، این محل را ترک می‌کرد و به خط مقدم جبهه می‌رفت.

سرودی برای سروی سبز که جامه سرخ پوشید:

بوی غم می‌آید از باد بهار           گریه می‌بارد ز چشم روزگار
موید از دل گل به مرگ نسترن                گرید از جان لاله در سوگ بهار
با شقایق از چه رفت این ماجرا               کاین چنین آمد به بستان داغدار
آه خاک است این که شعله می‌کشد سرخ و آتش وش زجان لاله‌زار
در بنفشه بنگر و بگری به درد                 سر به زانو بر نهاده سوگوار
هرچه هر جا هست غرق ماتم است عندلیب و فاخته، کبک و هزار
کوچه‌ها بوی مصیبت می‌دهند                 شهر را پوشانده از ماتم غبار
آنک آنک از سفر برگشته است                اسب،اما نیست بر زین آن سوار
آن دلاور مرد میدان وفا                        نوجوان و پیر راه کردگار
عشق را آموخت بالله این جوان               پیشتر از عارفان راهدار
عشق سرخ است این و آن مردان حق        این چنین پویند سوی  آن نگار
جامه سرخ شرف پوشیده‌اند                   این عزیزان در ره پروردگار
در ره خون رفت باید تا رسید                 در حریم قدس قرب و وصل یار
پرچم فتح است بر دوش ما          پیکر خونین این گلگون عذار
رایت عشق است این بر دست ما             قامت والای این آزادوار
آیت نور است این بر چشم ما                 این به خون آغشته خورشید سار
ما کجا و این سراندازان عشق        ما کجا و این سرافرازان دار
عشق را بردار خون گیرند درس     دانش اندوزان دانشگاه یار
حبّذا ای سالکان راه عشق                  دست مریزادا بر این مردان کار
حبّذا بر عشق و بر گردان عشق           مرحبا می زد بر این مردان
حبّذا بر آن پدر کاین لاله را          پرورد در عشق ،اینت آموزگار
ای تو ابراهیم دیگر کاین چنین      داده‌ای فرزند اسماعیل وار
گشت رامین تو اسماعیل عشق      ای فدای عزمی این سان استوار
اینک آن زیباترین شعر جهان                  که سرودی در هوای عشق یار
واژه هایش روشن و پاک و لطیف       چون زلال چشمه های کوهسار
شعر تو از جان تو جوشیده است    کاین چنین افکنده در جانهاشرار
آفرین بر عزمت ابراهیم دهر                   کاتش ماتم ترا شد لاله‌زا
این همه گفتم، برای تسلیت                   نی نی از این گفته باشم شرمسار
پس مبارک باد، بر تو این شهید      ای تو ما را مایه بس افتخار
تا جهان بادا همی جاوید باد                   راه سرخ راهیان سربدار

شعر از مرحوم عبدالجواد محبی     اردبیهشت ۱۳۶۶

کلیدواژه ها: شهید | دانشگاه مرجع | دانشگاه امام صادق(علیه السلام) | دانشگاه مرجع اسلامی | دانشجو | اساتید | شهدا |

دفعات مشاهده: 3433 بار   |   دفعات چاپ: 445 بار   |   دفعات ارسال به دیگران: 0 بار   |   0 نظر