نام پدر: محمد صادق
شماره شناسنامه: ۳۰۱۴
صادره: تهران
محل تولد: تهران
تاریخ تولد: ۱۳۴۶
سال ورود به دانشگاه : ۱۳۶۵
رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ
تاریخ و محل شهادت: ۱۸/۱/۱۳۶۶ شلمچه
عملیات: کربلای ۸
بسم الله الرحمن الرحیم
علی در اول دی ماه سال ۱۳۴۶ در خانواده مذهبی و کم درآمد در شهرک ولی عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) در تهران به دنیا آمد. درچهار سالگی تعلیم قرآن را شروع کرد. در هفت سالگی قرآن را براحتی میخواند.
از هفت سالگی روزه میگرفت ورفتارش متین و بزرگ منشانه بود. از وقتی که خود را شناخت، علاقه شدیدی به ائمه اطهار علیهم السلام داشت. در ایام دهه محرم در حسینیه و بعد ازتشکیل تکیه جوانان، در آن تکیه به خدمتگزاری خامس آل عبا u مشغول میشد. دوره ابتدایی را بامعدلی بالا سپری کرد و به مدرسه راهنمایی وارد شد. همواره تمامی معلمان از او راضی بودند. درسن ۱۵ سالگی به هنرستان رفت و در رشته برق ادامه تحصیل داد. در آخرین سال هنرستان در آخرین سال هنرستان در منطقه ۱۷ آموزش و پرورش به عنوان شاگرد ممتاز شناخته شد. در سه آزمون ورودی شرکت کرد. (دانشگاه تهران، سپاه و دانشگاه امام صادق u ) در تمام آزمونها موفق شد ولی در دانشگاه امام صادق u ثبت نام نمود.
از همان کودکی علاقه خاصی به امام حسین u داشت. در ایام انقلاب با اینکه سیزده ساله بود، در تمام راهپیماییها و تظاهراتها شرکت میکرد و در محل هم تا جایی که از دستش برمیآمد کمک میکرد. تا اینکه بسیج مستضعفین شکل گرفت. بعد از مدتی وارد بسیج شد و شبها نگهبانی میداد. حتی در ایامی که به دانشگاه میرفت، در اوقات مرخصی که به منزل میآمد باز هم شبها نگهبانی میداد. به قرائت دعای کمیل و توسل مقید بود و همیشه در مراسم «مهدیه تهران» شرکت میکرد.
زمستان و تابستان، برایش فرقی نمیکرد. کتاب دعا و مهر و جانماز اجزائی لاینفک از وجود او بودند.
علاقه عجیبی به جبهه داشت، تا حدی که نذر کرده بود اگر در کارهایش موفق بشود، سه ماه به جبهه برود. بعد از موفقیت، در نیمه دوم اسنفد ماه ۱۳۶۵ به جبهه منطقه اهواز رفت. بعد از یک مرخصی چند روزه دوباره به جبهه رفت. علی در واحد امداد خدمت میکرد تا اینکه در روز ۱۸/۱/۱۳۶۶ در «شلمچه» بر اثر اصابت ترکش به سر و چند نقطه از بدنش شربت شهادت نوشید و به لقاء الله پیوست. علی همواره در طول زندگی مقید به مبانی مذهبی بود و لحظهای از یاد خدا غافل نبود۰
چنانکه در متن وصیتنامهاش آمده است، تمام گفتههای بالا را با کلمات نغز و پرمعنایش مهر تایید زده و معنای حزب الهی بودن از لابه لای کلمات او به وضوح مشهود است. امید است همگان به این وصیتنامه عمل بکنند.
روحش شاد و راهش همواره پر ر هرو باد
بسم الله الرحمن الرحیم
«اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد»
با عرض ادب و سلام به خدمت بارگاه پر عظمت آقا امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و با سلام و به امام امت و امت امام. امیدوارم که خداوند کریم مرا به عنوان بندهای گنهکار و از گناه پریشان و امیدوار به کرمش قبول کند. چرا که گنهکارم و محتاج بخشایش و از خدا میخواهم که این بنده گناهکار را ببخشد و از لغزشهایی که در گذشته داشتهام در گذرد و امیدوارم که ادامه دهنده راه شهیدان باشم و تا سر حد شهادت از آن دفاع کنم و جان خود را که تنها سرمایه من است، در این راه بدهم و از خداوند تبارک و تعالی میخواهم که این بنده حقیر و ذلیل را که هیچ نیرویی در خود نمیبیند و هیچ یاری جز الله را ندارد یاری کند و مرا در این راه پر پیچ و خم هدایت کند و یک لحظه مرا به خود وانگذارد و از خدا میخواهم که مرا به لقاء خود ببرد. چرا که خوف از آن دارم که بی ایمان از دنیا بروم و در آن صورت، خدایا! چگونه در مقابل سالار شهیدان سربلند کنم؟ امت شهید پرور، تنها سفارش این حقیر به شما این است که هرگز امام و پیر جماران را تنها نگذارید که تنها در این صورت از منتظران واقعی امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) هستید...
پدر و مادرم، امیدوارم مرا ببخشید; چرا که فرزندی ناشایست بودم و آنطور که اسلام دستور داده بود، به وظایفم نسبت به شما عمل نکردم. مادرم، بعد از من ناراحت نباش، چرا که امانتی بودم و شما امانتدار و میباید امانت را به صاحب امانت برگردانید و چه بهتر که امانت شما با صورتی گلگون به پیش مولایش برود و با رویی سفید در پیشگاه با عظمت حسین(علیهالسلام) ظاهر شود و این را بدانید که : «من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم».
برادرانم، مطمئن هستم که امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) هفت دلاور وسرباز رشیدو امام امت هفت پیرو فداکار دارد که بعد از من راه مرا ادامه خواهند داد. این را بدانید که از شهید هیچ نمیماند، جز یک راه ناتمام و وارثانی که وارث این راه هستند، خود باید چگونه رفتن در آن راه انتخاب نمایند. برادرانم، هیچ گاه از راه امام دست برندارید و پیر جماران و فرزند زهرا علیها السلام را تنها نگذارید و فرزندانتان را طوری تربیت کنید که ان شاء الله این فرزندان که آینده سازان واقعی این مملکت اسلامیاند، فرزندانی با تعهد و مؤمن تربیت شده باشند. نماز را بپا دارید و هرگز این عمل را ترک نکنید. خواهرانم، شما باید به زهرا علیها السلام و زینبu اقتدا کنید و با حجابنتان خون مرا حفظ نمایید و همواره خود و همسرانتان در خط امام باشید. برای من از روی عجز گریه نکنید که این خود ضایع کردن خون من است. گریه ما باید مانند گریههای زهرا علیها السلام گریههای سیاسی باشد که دشمن را رسوا سازد، عباس و مرتضی، چشم امید من به شما است. شما تنها وسیله تلاشتان در راه خدا در این زمان، درس خواندن و شرکت در بسیج و نماز جماعت و دعاهای کمیل و توسل است که امروز امریکا از بزرگان ما نمیترسد، از شما کودکان و شما نسل انقلاب میترسد.
در آخر از تمامی دوستان و آشنایان و فامیلها میخواهم که مرا حلال کنند و آخرین حرف من این است:
اوصیکم عبادلله بعباده الله، اوصیکم عباد الله بتقوی الله و اوصیکم عبادالله بروح الله والسلام
علی نیکبخت، پیرو راه حسین u
«وقالوا ﺃﺇذا ظللنا فی الارض ﺃﺇنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون»
با سلام و درود به پیشگاه با عظمت آقا امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و بادرود بیپایان به ارواح پاک شهیدان راه اسلام و با سلام به امام امت پیر جماران و امت وفادار امام. امیدوارم خداوند کریم مرا به عنوان بندهای گنهکار و از گناه پریشان، دربارگاه پرکرامتش قبول کند، چرا که گنهکارم و محتاج بخشایش. از خدا میخواهم که این بنده گناهکار را ببخشد و از لغزشهای گذشته من درگذرد. امیدوارم بتوانم به عنوان پیرو راه ناتمام شهیدان ادامه دهنده راه آنان باشم و تا سر حد شهادت از آن هدف دفاع کنم و جان خود را که تنها سرمایه من است، در این راه بدهم و از خداوند متعال خواهانم که این بنده حقیر و ذلیل را که هیچ نیرویی در خود نمیبیند و هیچ یاری جز او را ندارد، یاری کند و حتی یک لحظه مرا به خود وانگذارد و از خداوند میخواهم که مرا
به لقاء خودش ببرد و مرا از شهیدان قرار دهد تا بدین وسیله بتوانم در پیشگاه امام حسین u رو سفید باشم. ملت عزیز و امت شهیدپرور پیرو امام هیچ گاه امام را تنها نگذارید و تنها سفارش من به شما ملت غیور همین است; پیروی از امام و اینکه هیچ وقت و در هیچ حالتی دم از صلح و مصالحه نزنید و دشمن کافر بداند که دو محل را هیچ گاه نخواهد دید. یکی پشت رزمنده شجاع بسیجی قهرمانی را که رو به دشمن کرده است و دیگری نیز صلح و مصالحه با آن خائن از خدا بی خبر است. این راحت طلبانی که نمیتوانند شور همراه با شعور یک فرد بسیجی دبستانی و دبیرستانی را درک کنند، بدانند که اگر این درک نکردن را به حساب کوتاهی درک و اندیشه خود. بگذارند و برای توجیه و رفع تکلیف از خود، آن را به انواع پوچگراییها و شست و شوی مغزی تعبیر کنند، در برابر خون شهدا و نوجوان بسیجی مسؤول خواهند بود.
پدر عزیزم، مادر فداکار، امیدوارم مرا ببخشید. چرا که همیشه فرزندی ناشایست برایتان بودم و هیچ گاه آن طور که اسلام دستور داده است، با شما رفتار نکردم. امام میدانم که خدا دعای پدر و مادر را در حق فرزند مستجاب میکند. برایم دعا کنید تا خدا مرا بیامرزد و مرا در شمار منتظران مهدی(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و از پیروان خط امام جزء مجاهدان در راه خودش قرار دهد. و در مرگ من ناراحت نباشید که امانتی بودم در پیش شما و خدا خود امانتش را از شما گرفت. برادرانم، میدانم امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) هنوز هفت سرباز رشید و امام نیز هنوز هفت پیرو شجاع دارد و راه من نیز هنوز هفت دلاور رشید و رهرو فدایی دارد. سعی کنید همواره در فکر خدا باشید و همیشه خدا را در برابر خود و خود را در محضر خدا ببینید. در عالم معصیت نکنید. شما را سفارش میکنم به پیروی از امام و به پا داشتن نماز و شعائر اسلامی. از شما میخواهم فرزندانتان را طوری تربیت کنید که در آینده افرادی مفید برای اسلام و میهن اسلامیمان ایران باشند. خواهرانم، شما باید به زهرا علیها السلام و حضرت زینب علیها السلام اقتدا کنید. پیام خون من که پیروی از امام و اسلام راستین است را به وسیله حجابتان به زنان عالم برسانید. من نمی گویم برای من گریه نکنید، در سر قبر من گریه از روی عجز و ناتوانی نکنید و سعی کنید گریهتان مانند گریههای حضرت زهرا علیهاالسلام موجب تبلیغ و رشد اسلام شود و همیشه و در همه حال پیرو امام باشید و دستورهای او را عمل کنید واجازه ندهید حتی کلمهای از دهان ضد انقلاب در برابرتان گفته شود. عباس، مرتضی، من به شما امید زیادی دارم. شما باید پیرو امام باشید و رهرو راه من. جهاد شما در این حال درس خواندن و به پاداشتن نماز و شرکت در بسیج و خالی نگذاردن مسجد است، که امریکا و دیگر ابرقدرتهای مادی از بزرگان ما نمیترسند، از شما فرزندان نسل انقلاب میترسند. سعی کنید همیشه نماز را بزرگ شمارید و دعاهای مستحبی کمیل و توسل را حتماً بخوانید واز خدا و ائمه اطهار علیهم السلام کمک بگیرید در همه حال. سخنی با بچههای محل داشتم. دوستان، امیدوارم که خدا توفیقی دهد که خون من باعث پرتر شدن مساجد به توسط شما جوانان و دوستان باشد. همیشه به یاد خدا باشید و نماز را حتماً در مسجد بخوانید و خود را جدای از مسجد ندانید که امروز اسلام را مساجد نگه داشته است و گوش به حرف ضد انقلاب ندهید که در غیر این صورت در برابر خون شهدا مسؤولید و مدیون. در آخر از همه دوستان، آشنایان، اهل محل و فامیلها و اهل خانواده حلالیت میخواهم و امیدوارم مرا ببخشند و مرا دعا کنند تا خدا نیز مرا ببخشد و مرا در زمره شهیدان و مجاهدان راهش قرار دهد. در ضمن برایم نماز قضا بخوانید و یادتان نرود دعای امام را و به پا داشتن نماز را و برایم طلب آمرزش کنید. آخرین سفارش من به همه شنوندگان و خوانندگان این است:
«اوصیکم عبادلله بتقوی الله اوصیکم عبادالله بعبادﺓ الله و اوصیکم عباد الله بروح الله»
والسلام علی نیکبخت
برادرم علی از نظر تحصیلی واقعاً فرد کوشایی بود. همیشه در امور تحصیلی علاوه بر دوستانش من، برادر و خواهرم را راهنمایی میکرد. به مدرسه ما سرکشی میکرد و جویای درس ما میشد و برای من و برادر و خواهرانم معلمی بود. از همان اوان کودکی همراه هم به مسجد محل میرفتیم. بعد از انقلاب و تشکیل بسیج در مسجد محل، وارد تشکیلات بسیج شد. در سالهای متلاطم جنگ تحمیلی در مسجد و سپاه محل به خدمت میپرداخت.
علی در مسجد، در محله و حتی خانواده بنا به شهادت خیلیها نمونه بود.
او دعای پرفیض کمیل را ترک نمیکرد. میعادگاهش هر پنجشنبه شب مهدیه بود. تحت هر شرایطی شرکت در آن را ترک نمیکرد.
اولین باری که با او به دعای کمیل رفتم، میدیدم که با چه حالی دعا را زمزمه میکند. اصلاً تصور نمیکردم که علی باشد. واقعاً او را دیر شناختم. حتی بعد از شهادتش هم او را نشناختم.
بعدها که باز هم به دعا رفتیم، دیدم که او فقط همان یک شب آن گونه نبود، بلکه واقعاً شخصیت دیگری است.
سال ۱۳۶۵ او میخواست مرا به کلاس زبان بفرستد تا در کنکور مشکل نداشته باشم. میگفت: «به تو کمک میکنم، راهنماییات میکنم تا مثل من نباشی.»
اوایل سال ۱۳۶۵ یک شب منزل برادرم بودیم. برادرم روزنامه گرفته بود. داشتیم مطالعه میکردیم که دیدم علی یک قسمت از روزنامه را بریده است. وقتی دقت کردم، فهمیدم فرم شرکت در آزمون دانشگاه امام صادق u است. همان اول که میخواست در دانشگاه امام صادقu نام نویسی کند، عدهای از دوستان با او مخالفت میکردند. ولی او راه خود را رفت. بعد از قبولی در دانشگاه امام صادق u من به خودم میگفتم که دیگر فعالیت مسجدش کم میشود; ولی این طور نشد. با وجوداینکه فقط پنجشنبه و جمعه در خانه بود، همچنان به فعالیت خود ادامه میداد. امور کتابخانه بسیج و تدریس دروس به افراد، نمونههایی از فعالیتهای او بود.
علی بعد از پایان ترم اول به همراه عدهای از دانشجویان به جبهه رفت. در نامههایی که مینوشت،
میگفت که به عنوان امدادگر اعزام شده است. روز ۲ فروردین سال ۱۳۶۶ برای سال نو به مرخصی آمد. قبل از عید فقط یک پیراهن مشکی خریده بود و بس. خیلی تعجب کردم. البته بعد از شهادتش همان پیراهن را در عزایش پوشیدم. وقتی که مرخصی آمد، چند روز بعد برای دیدار اقوام به تنهایی به شهرستان رفت. روز نهم قرار اعزام داشت. ولی به تعویق افتاد. روز ۱۱/۱/۱۳۶۶ صبح زود رفت. من خواب بودم. وقتی بیدار شدم، علی پایین بود احساس عجیبی داشتم. یعنی وقتی که به مرخصی آمد، نسبت به او یک احساس غریبی داشتم. نمیدانم چه بود. گویا اصلاً همدیگر را نمیشناسیم. گویا که ... نمیدانم چه احساسی بود. ولی وقتی که رفت، دلم گرفت. خیلی خیلی، دلم گرفت. روز ۱۳ نوروز که آش پشت پا برایش پختیم، واقعاً جایش را خالی میدیدم.
تا روز هجدهم...
آن روز هوا ابری و گرفته بود. مادرم حالش بد بود. میگفت که نگران است. غمگین بود. طوری شد که وصیتنامهاش را نوشت.
چند روزی بود که از علی خبری نداشتیم. قرار بود ۲۵ فروردین مرخص شود و بیاید.
روز ۲۴/۱/۱۳۶۶ که از مدرسه به خانه آمدم، خیابان را به مناسبت نیمه شعبان چراغانی کرده بودند. ۲۵ فروردین، نیمه شعبان بود. خیابان حال دیگری داشت. وسط خیابان را گلدان و پرچم گذاشته بودند. هوا بارانی بود، یک وقت دیدم که عکس امام قدس سره را جلو در منزل ما گذاشتهاند. چند نفر داشتند یک سری لامپ روی درخت نصب میکردند. تعجب کردم. از مادرم پرسیدم، گفت: به خاطر فرداست، به خاطر نیمه شعبان. من رفتم تا از برادرم لامپ برای چراغانی بگیرم. برادرم نبود و دست خالی آمدم. دیدم که پدرم نیست. کرکره پایین است. لامپ در حیاط خاموش است. از عکس امام قدس سره خبری نبود. به خانه رسیدم، در باز بود. فضای خانه حزن انگیز بود، تعجب کردم. فکر کردم اتفاق بدی افتاده. برادر کوچکترم گفت: عباس، «علی» شهید شده. من دیگر بالا نرفتم. همان پایین ماندم. اول چیزی احساس نکردم. برادران و خواهرانم آمدند. همه جا گریه و زاری بود و من هیچ نمیفهمیدم.
روز ۲۵ فروردین وقتی جنازه برادرم علی را آوردند وقتی دیدم مادرم در وسط حیاط غش کرد، وقتی حال نزار پدرم را دیدم، وقتی ضجه خواهران و برادرانم را دیدم، تازه فهمیدم که چه شده، تازه فهمیدم علی در بین ما نیست، تازه فهمیدم علی درست روز ۲۵ فروردین مرخص شده است، اول به خانه آمد و سپس رفت و شهید شد. علی از بین ما رفت و چراغ خانه ما خاموش شد. او همواره در زندگی فردی خیر و خیرخواه بود. منظم، مؤمن و متعهد بود. در یک کلام، علی در زندگی ما نمونه و تک بود.
یکی از سجایای اخلاقی علی این بود که نمازش را به دقت میخواند. حتی المقدور نمازش را در مسجد میخواند. تا آنجا که ممکن بود به دیگران کمک میکرد. در هنرستان، در قسمت برق، هر روز نوبت یک گروه بود که بالای تیر برق بروند و با وسایل محدود سیم کشی کنند. روزی که نوبت گروه آنها بود، علی توانست بالا برود و به تنهایی وسایل را نصب کند و پایین بیاید. بعد مورد تشویق قرار گرفت. از طرف مدرسه کارت اهدای یک دست کت و شلوار را به او دادند.
وقتی که به من گفت، بسیار خوشحال شدم. بعد گفتم: «ای کاش نمیگرفتی».
علی گفت: «اتفاقاً همین کار را کردم، آن کارت را دادم به معلم تا بدون اطلاع کسی به یکی از شاگردان که پدرش بازنشسته شده و از نظر مالی وضعشان خوب نیست، بدهد»
من به علی گفتم آفرین و برایش دعا کردم.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر ومعین
اذا جاء نصر الله و الفتح و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان تواباً .(النصر)
مادر عزیز و صبورم، از خدای منان میخواهم که به شما هر چه بیشتر صبر عطا کند. از شما هم میخواهم که همچون مادر دیگر رزمندگان استقامت و صبر پیشه خود سازید واز بابت بنده ناراحتی به خود راه ندهید. چون در حال حاضر بر همه واجب است که از اسلام و قرآن دفاع نمایند. بر همه کسانی که واقعاً دم از اسلام میزنند و میگویند ای کاش در کربلا بودیم و ابا عبدالله u را یاری میکردیم، واجب است که از این دین والا که به قیمت گرانی به دست آمده، مخلصانه دفاع کنند زیرا که خدای نکرده سستی ما مسلمانان باعث حذف اسلام از صحنه رزوگار برای مدت مدیدی میشود. اکنون که همه دشمنان دین تا بن دندان مسلح برای رویارویی با اسلام به میدان آمدهاند، بر افراد واجد شرایط و آموزش دیده واجب است که به جنگ آنها برخیزند و کار آنها را با عنایت خداوند بزرگ یکسره کنند.
دفعات مشاهده: 3253 بار |
دفعات چاپ: 433 بار |
دفعات ارسال به دیگران: 0 بار |
0 نظر