شهید سیروس (روح الله) سوزنگر
نام پدر: عبدالرحمن
شماره شناسنامه: ۲۲۴۵۷
صادره: دزفول
محل تولد: دزفول
تاریخ تولد: ۱۳۴۷
سال ورود به دانشگاه: ۱۳۶۶
رشته تحصیلی: معارف اسلام و علوم سیاسی
تاریخ و محل شهادت: ۱۹ مهر ۱۳۷۶ تهران
(شهید سوزنگر در سال ۱۳۷۶ بر اثر عوارض ناشی از بمباران شیمیایی به رحمت ایزدی پیوست)
سیروس درسال ۱۳۴۷ در یک خانواده مذهبی در دزفول دیده به جهان گشود. دوران طفولیت را با سرپرستی پدری مهرمان و مادری متدین سپری کرد. در سن ۱۵ سالگی بود که انقلاب شکوهمند اسلامی به پیروزی رسید. از همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی با راهنمایی پدر و علاقه وافر خویش به مسجد و جلسات قرائت قرآن، فعالیتهای خود را در «مسجد نجفیه» دزفول آغاز کرد. باشروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و بسیج عمومی ملت شجاع ایران، به رغم سن کم، علاقه زیادی به شرکت در بسیج محل داشت. در شبهای بمباران و موشکباران دزفول یکی از استوارترین خانوادههایی که برای یک لحظه هم شهر را ترک نکردند، خانواده ایشان بود و این درحالی بود که اطراف منزل آنهابارها مورد اصابت توپ و موشک قرار میگرفت. علاقه زیاد او و پدر بزرگوارش به مسجد و نماز جماعت و جلسات شبانه قرائت قرآن، باعث شد که روی خرابههای مسجد نجفیه که آن روزها مورد اصابت موشک صدامیان قرار گرفته بود، بنشینند و جلسه قرائت قرآن این مسجد را که یادگار شهدایی گرانقدر بود ؛ با افرادی اندک برگزار کنند. چند ماه پس از شروع جنگ تحمیلی، واردبسیج نوجونان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول شد. روحیه اخلاص و ایثار که ازهمان آغاز نوجوانی در ایشان بود، در برخوردهای گوناگون از جمله اردوهای بسیج و جلسه قرائت قرآن، قابل لمس بود. از همان اوان جوانی به خود ریاضتهایی را تحمیل کرد و خودسازی را در وجود خویش بارور ساخت.
سیروس پس از تلاش و اصرار فراوان به مسوولان وقت پایگاه بسیج مسجد، سرانجام موفق شد در سال ۱۳۶۰ وارد بسیج بزرگسالان مسجد شود. در مرداد ماه سال ۱۳۶۱ به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد. با آنکه هنوز یک مو بر صورتش نروییده بود، در مرداد ماه همان سال پس از عملیات رمضان به عنوان بی سیم چی فرمانده گردان انتخاب شد.
سابقه حضور مداوم او در جبهههای نبرد و عملیاتهای مختلف رزمندگان اسلام بر همراهانشان پوشیده نیست. سیروس در مدت ۵۰ ماه حضور در جبهه، بارها مورد اصابت تیر و ترکش قرار گرفت و مجروح شد و در زمانی که دشمن بعثی با کمک اربابان جنایتکار خویش سلاحهای مرگبار شیمیایی را مورد استفاده قرار میداد، او همراه با دیگر رزمندگان گردان عمار لشکر۷ ولی عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) هدف این سلاحها قرار گرفت که از خطرناکترین این حملات میتوان حلمه رژیم بعث عراق به مقرر اردوگاه گردان ایشان درغرب کشور را نام برد.
با اتمام جنگ تحمیلی، شهید سوزنگر به تبعیت از حضرت امام قدس سره و مقتدای خویش وارد سنگر مبارزه علمی شد و با شرکت در کنکور دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) موفق شد به این دانشگاه وارد گردد. در سال ۱۳۷۳ با اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته معارف اسلامی و علوم سیاسی دانش آموخته شد. حضور او در دزفول آن هم با آن روحیه بسیجی و عرق مذهبی و اعتقاد کامل به برپایی جلسات قرائت قرآن خود مایه خیر و برکت فراوان شده بود. از طرفی استاد دانشگاههای آزاد و پیام نور و عضو هیات علمی دانشگاه بود و از سویی دیگر تواضع بیش از حد او باعث میشد در هنگام حضور در جلسه قرائت قرآن که معمولاً همه شب برگزار میشد، خود رامشتاق بریادیگری کلام دیگران نشان دهد که گویی اصلا ایشان استاد دانشگاه و یک وزنه علمی در این شهر نیست که این خود یکی از صفات حسنه روح الله بود که همیشه و همه جا طالب علم و همواره مشوق دیگران بر حضور در جلسات قرائت قرآن مساجد باشد.
سوزنگر در سال ۱۳۷۲ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج، دختری سه ساله است. از دی ماه سال ۱۳۷۵ در صدا و سیما و در گروه سیاسی رادیو مشغول به کار شد و در مدت حضور نسبتاً کوتاه خود در سازمان، منشا برکات بسیاری گردید. او سردبیری، نظارت و نویسندگی برخی از برنامههای گروه سیاسی رادیو را بر عهده داشت و مسوولیت راهاندازی چند برنامه مهم را نیز پذیرفته بود. توان علمی و عملی بالا و نیز تعهد و دلسوزی شهید سوزنگر از او پشتوانه محکمی برای دست اندرکاران اداره کل برنامههای سیاسی سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ساخته و افق بسیار روشنی برای آینده کاری وی در صدا و سیما فراهم کرده بود. سرانجام بسیجی مخلص روح الله سوزنگر در اواخر خرداد ماه سال ۱۳۷۶ به علت عارضه شیمیایی ناشی از تاثیر گازهای شیمیایی در بیمارستان امام خمینی قدس سره تهران بستری شد و به رغم درمانهای مختلف پس از ۷۵ روز بیماری و بستری شدن و دو عمل جراحی در غروب غم انگیز ۱۹ مهر ماه همزمان با اذان مغرب به شهادت رسید و به قافله یاران و همسنگران شهیدش پیوست.
روحش شاد و راهش پر رهروباد
«یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» (الفجر ۳۰ – ۲۷)
بارها به جبهه آمدم، بارها وصیتنامه نوشتم، و بارها آن ها را پاره کردم، و بارها لاف عشق الهی زدم، و بارها ناله فراق و جدایی از یار سردادم، وبارها خود را گل بستان الهی پنداشتم، و خود را عاشقی شوریده که سر را بر پیکرخویش عجب میپندارد، پنداشتم و بارها گفتم که عاشقم و اعمالی را برای معشوقم انجام دادم و گفتم که من هم از آن ملت و مذهبی هستم که عاشقانش را تنها به جرم عاشقی میکشند، و بارها این اشعار را با خویش زمزمه مینمودم که:
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را که توعاشقم چرایی
ولی مگر تنها به جبهه آمدن ملاک است؟
با اینکه این وسیله است؛ و مگر تنها با لاف زدن میتوان در جوار رب (جل جلاله) سکنی گرفت و مگر تنها با سر دادن ناله فراق و جدایی است که میتوان در جمع عاشقانش جای گرفت؟
باید سرو برگ گل داشت تا به گلشن الهی رفت.
باید نشان عاشقی در پیشانی داشت تا درجمع عاشقانش جای گرفت. باید نسبت به او وفا و تعهد داشت تا ز با وفایانش آوای بی وفایی شنید و باید در برون کاری انجام داد تا در درون نیز موفقیتی حاصل نمود که:
سربرگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن
که شنیدهام زگل ها همه بوی بی وفایی
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
و بدان ای عزیز!
برای به جبهه رفتن، شیطان با هزاران حیله به سراغت میآید و هر کسی را به طریقی اغفال میکند.
به یکی میگوید که تو عالم هستی، تو درس خوانده هستی، تو در دانشگاه رفتهای، آینده مملکت به تو نیاز دارد، تو فردا باید...
به دیگری میگوید تو مرد خانواده هستی، تو باید چرخ خانوادهات را به گردش درآوری، اگر تو به جبهه بروی آینده خانوادهات چه میشود؟
و به آن دیگری میگوید که توتنها پسر خانواده هستی، امید خانواده همگی به توست، تویی که باید دست پدر و مادرت را بگیری و درکارها به آنها کمک کنی و ... در هر کسی به یک صورت، یکی با علم، دیگری با مال، و آن دیگری با فرزندان و...
اما در این راه تنها باید به خدا توسل جست و در تمام کارها تنها به او توکل کرد و با قراردادن حبل الهی و در پیش گرفتن صراط او به جلو رفت و مکرهای شیطان را پشت پا نهاد و طنابهای او را پاره کرد.
آیا در زمانی که شرق و غرب کمربه نابودی اسلام بستهاند ماندن در خانه جایز است؟ آیا در زمانی که همه دنیا به پیکر اسلام مظلوم در قالب کشوری کوچک به نام ایران تازیانه میزنند، میتوان لاف درس و کار و زن و فرزند را زد؟
آیا میتوان درخانه ماند و شاهد اشک چشم مادران شهدا، انتظار دم به دم خانواده اسرا و چشم به راهی مفقودان بود و به جبهه نرفت؟
واقعاً انسان بایدچقدر بی تفاوت باشد،
که آهنگ عملیات را بشنود،
فریاد استغاثه امام و مسوولان جنگ را بفهمد،
و به کمک اسلام نشتابد؟
شهید چمران چه خوب فرمود که:«آهنگ عملیات لهیب مردانگی و شرف، زمانی که مرد را از نامرد تشخیص میدهد».
البته من منکر اهمیت درس و مشق یا کار و تلاش نیستم، ولی تمام این ها باید در کنار جنگ باشد و جنگ در راس آنها، که به فرموده امام:«جنگ در راس امور است».
و اما شما خانوادهها و شما ای پدر و مادرهایی که مانع رفتن فرزندانتان به جبهه میشوید!
اگر اندکی تامل کنید و اندکی رزق خداوند و بشارت او را با تمام وجود خویش احساس کنید و بدانید که اگر فرزندانتان در راه خدا به شهادت برسند، چه مقامی در نزد پروردگار دارند و بدانید که هر کسی هم به مقام شهادت نمیرسد، بی شک مانع رفتن فرزندانتان به جبهه نخواهید شد که این مانع شدن نیز دامی از دامها و مکری از حیل شیطان است.
برادران وخواهران مسلمانم!
قدر این سید نورانی و این امام عالی مقام را بدانید و او را از عمق دل مطیع باشید و اوامرش را اطاعت کنید و برای طول عمرش دعا بسیار کنید، که به خدا هیچ وقت دوست نداشتم که من باشم و او خدای ناخواسته نباشد.
به نماز جماعت و نماز اول وقت اهمیت فراوان دهید که: «یدالله مع الجماعه» و به نماز جمعه بروید که تجلی گاه اسلام است.
امربه معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید.
از تمام کسانی که مرا میشناسند طلب غفران دارم و اگر کسی به گردن من حقی دارد، از خانوادهام با دلیل طلب کند و اگر کسی به من بدهکار است، اگر به آنها احتیاج دارد، بخشیدم و در غیر این صورت در راه خدا انفاق کنید.
سوره «دهر» و «ملک» را بر مزارم بسیار بخوانید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
روح الله سوزنگر ۳ اردیبهشت ۱۳۶۷
آیا میتوان قلم را رقصانید وبر روی کاغذ راند؟ آیا میتوان هر چه سخن در دل داشت بر روی کاغذ آورد؟ آیا میتوان هر چه احساسات وعلایق در دل داشت بر روی لوح آورد؟ مخصوصاً از قلمی قاصر همچون قلم من. این راواقعاً بدان که من چیزی از خود ندارم که به زبان بیاورم. چون که هر آنچه گفتنی است در نزد شما بزرگان وجود دارد.
پس از شکر و سپاس از نعمات لایزال الهی از اینکه ما را توفیق داد تا در چنین مکانهایی رشد پیدا کنیم و در چنین محلهایی خود را بشناسیم و از این راه خدا را درک کنیم و سپاس از اینکه خداوند ما را توفیق داد تا بر طریق او قدم گذاریم و در صورت لایق بودن، جان را به جانان و صاحب اصلیاش تحویل دهیم.
ای برادر این را میدانی که جبهه محل ساختن است. محل از دنیا بریدن و به آخرت پیوستن است و محلی است که انسان خود را از تمام لجنزارهای دنیا پاک میسازد و به محلی میرود که پاک باشد محلی است که انسان میتواند به اندازهای عشق به آفریدگار خویش داشته باشد تاهمچون عاشقی وارسته به معشوق واقعی برسد ولی مگر همه کس لیاقت پیوستن دارند؟ مگر همه کس میتوانند خود را از لجنزارها پاک سازند؟ مگر همه گس میتوانندعشق به خدا داشته باشند و ...؟ کسی میتواند که توانسته باشد تمام امیال را در خود بکشد و اعتقاد داشته باشد که این دنیا محل گذر است و دنیا همهاش پوچ و بی معنی است؛ همان طور که شاعر میفرماید:
همه هیـــچ و کار دنیا همه هیـــچ
ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ
دانی که در این دنیا چه میماند و بس
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
آنهایی که دل به دنیا بستهاند و از آخرت غافلند چه فکر میکنند؟ آن غافلانی که خدای خویش را پرستش نمیکنند، چه فکر میکنند؟
برادر، همان طور که گفتم، دل بستن به دنیا برای انسان معنی ندارد و تنها چیزی که در دنیا میماند، مهر است و خوبی، مهر است و محبت و تنها چیزی که از انسان بر جای میماند، کار خوبی است که او انجام داده است. ولی مگر میشود انسان به همه مهر و محبت بکند؟ مگر میشود انسان با همه دوست باشد؟ نه، نمیشود. بلکه انسان بایدمعیارهایی برای تشخیص دوست داشته باشد و بر طبق آن معیارها به پیش رود. در این راه هر کس با او دوست شد، چه بهتر و اگر کسی از او طرد شد، اشکالی ندارد.
معیارهای تشخیص دوست در قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام آمده است که انسان میتواند با مطالعه آنها دوستانی را انتخاب کند. من فقط به یک مورد اشاره میکنم و آن این است که ؛ دیدن او انسان را به یاد خدا بیندازد. در آخر برادر!
اگر شما را توفیقی بود و به درگاه یار شتافتید ما را از شفاعت خویش بهرهمند سازید و در دعاها و شب زندهداریهایتان ما را از دعای خیرتان محروم نسازید. چون دعای برادر مومن در حق برادرش به اجابت میرسد.
قلم به اینجا رسید و ما هر آنچه داشتیم و نداشتیم گفتیم. ولی نتوانستیم تمام آن چیزی را که در دلمان وجود دارد، بر روی کاغذ بیاوریم از شما خواهش میکنم که تا زمانی که زنده هستم، این نوشته را به احدی نشان ندهی.
به امید برادری و دوستی هر چه بیشتر و با امید دعا از شما مخلصان درگاه حق
برادر کوچک شما: روح الله سوزنگر
ساعت ۵۹/۳ دقیقه بعد ازظهر
تاریخ ۲۷/۱۰/۱۳۶۳ اردوگاه کرخه
بسم الله الرحمن الرحیم
درلحظه های تزلزل و تنهایی، وقتی بیایی دست من از وسعت برمیخیزد، و نگاهم بی اندکی قناعت زمین را میگیرد. آه خدایا، وقتی تو بیایی! دریغا از تو جز به نامی، هیچ نمیدانم. از این پنجره که پیش روی من نشاندهای، یک شب به خانه من بیا، خدا دل سرما زدهام را در قطیفهای از نور بپوشان. دیشت یک سبد پر سیاوشان را باغ تو چیدم و برای این دل مسموم جوشاندم تا بیایی. اینجا روح مجروحم تنهاست، تنهاتر از تنهایی، بی پناهتر از بی پناهی، اینکه تو نیستی، من کورم یک شب به خانه من بیا ، برای تو طاق نصرتی از بهار میبندم و اتاقم را با آویختن فانوسهای روشن، آسمانی میکنم و برایت فرشی میبافم از گل یاس و دل مغرورم را میشکنم، باتیشهای که تو به من خواهی داد. یک شب از این دریچه بیا ، تنم رابر چشمه نور میشویم. برهنهتر از آب، از پلهها بالا میآیم، آنگاه در برابر تو خواهم مرد. کی میآیی؟ امش هوای چشم من بارانی است. میخواهم دلم را در هوای بارانی پیش تو جا بگذارم. زیر همان درخت که پیغمبرانت شنیدهاند، روی بافته ای از شبنم و اشک، ای نور، نور! چگونه میتوان رو به روی تو ایستاد، بی آنکه سایهای سنگینمان کند. بیا و مرا با عشق یابدی هم آشیان کن.
والسلام علی عبادالله الصالحین
ساعت ۱۲ شب پنجشنبه ۱۹/۹/۱۳۶۶
دوستدار شما: سیروس یا روح الله یا مجتبی سوزنگر
بسم الله الرحمن الرحیم
یک شب تامل ایام گذشته میکردم و بر ایام تلف گشته تاسف میخوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب دیده میسفتم و این ابیات مناسب حال خود میگفتم:
هر دم از عمر میرود نفسی چون نگه میکنم نمانده بسی
تقدیم به برادر غ _ د _ س
روح الله سوزنگر
دفعات مشاهده: 3380 بار |
دفعات چاپ: 443 بار |
دفعات ارسال به دیگران: 0 بار |
0 نظر