نام پدر: عباس
شماره شناسنامه: ۶۴۰۸۹
صادره: مشهد
محل تولد: مشهد
تاریخ تولد: ۱۳۴۴
سال ورود به دانشگاه : ۱۳۶۴
رشته تحصیلی : معارف اسلامی و تبلیغ
تاریخ و محل شهادت: ۴/۱۰/۱۳۶۵ جزیره بوارین
عملیات: کربلای ۴
شهید کاظم نوراللّهیان در سال ۱۳۴۴ در یکی از محلههای مستضعف نشین شهر مشهد چشم به جهان گشود. از همان ابتدای زندگی به جهت ابتلا به رنجها راه و رسم زندگی و تحمل مصایب و مشکلات دنیا را آموخت. دوران دبستان را در مدرسه مذهبی «جوادیه» با رتبه بسیار بالایی به پایان رسانید. با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی، در سالهای ۵۸ – ۱۳۵۷ با وجود اینکه هنوز نوباوهای بود که ۱۳ بهار از زندگیاش بیش نگذشته بود، به برکت اسلام جرقهای پرنور در وجودش زده شد;جرقهای که تمامی راه ۸ ساله باقی مانده زندگیاش را به روشنایی خورشید روشن کرد و آنگاه بود که باخدای خویش و با خون شهیدان میثاقی ناگسستنی بست که تا خون در رگهایش جاری است، از خدمت به اسلام و مسلمانان لحظهای بازنایستد. با شهادت برادرش علی در سال ۱۳۵۹ عزم او راسختر و تصمیمش استوارتر شد. دوران تحصیلات راهنمایی را با سابقهای درخشان در «مدرسه شهید اندرزگو» پشت سرگذاشت که با فعالیتهای مذهبی، مانند ﺗﺄسیس انجمن اسلامی، کتابخانه، آموزش نظامی، تبلیغات، اجرای تئاتر و برپایی نمایشگاه و حتی سخنرانیهای پرشور همراه بود. در سال ۱۳۶۰ وارد دبیرستان شد و در آن حال با همکاری ارگانهای انقلابی، سپاه پاسداران و نیز انجمنهای اسلامی دبیرستانها اردویی با نام «اردوی هجرت» متشکل از حدود ۴۵ نفر مهاجر مخلص و فداکار برای ارشاد و راهنمایی فرزندان محروم کُرد و جذب آنها به انقلاب اسلامی تشکیل داد و راهی سرزمین خونبار کردستان شد که پس از چندی در کامیاران مستقر گردید و این مهاجران دانش آموز، ضمن تحصیل در دبیرستانهای کردستان، مشغول به نشر و معرفی و تبلیغ فرهنگ اسلامی شدند. کاظم نیز که یکی از اعضای فعال این گروه بود، با تلاشی پیگیری شروع به تبلیغ و نشر فرهنگ اسلام و انقلاب کرد.
از جمله کارهای دیگر او، برگزاری مراسم و راهپیمایی در روزهای مهم و یوم الله انقلاب اسلامی، برپایی نمایشگاه و تئاتر و انجام کارهای تبلیغاتی، بازدید مردم کُرد از جبهههای جنگ، سفر ائمه جمعه و جماعت کردستان به مشهد و...را میتوان نام برد. ار ابتکارات او درمنطقه، شکستن جو امتناع برادران کُرد از حضور در جبهه (در سالهای اول جنگ به دلیل تبلیغات سوء ضد انقلاب) بود که با تلاش فراوان سرانجام موفق شد عده زیادی از برادران اهل تسنن کُرد و دانش آموزان را به جبهه ببرد.
یکی دیگر از کارهای ظریف او هدایت و تشویق تعدادی از برادران اهل تسنن کرد به تشیع سرخ علوی بود که دراین زمینه نیز توفیقاتی به دست آورد. این مهاجر شهید در طول چهار سالی که در کامیاران توﺃم با تحصیلات دبیرستانیاش، به تبلیغ اسلام همت گماشته بود، در این راه سختیها و مصایب فراوانی را به جان خرید; ولی هیچ گاه حاضر به ترک منطقه و جهاد نمیشد، تا اینکه سرانجام توسط فرمانده سپاه پاسداران کامیاران، به علت بیماری شدید بالاجبار به مشهد فرستاده شد. در سال ۱۳۶۴ پس از گرفتن دیپلم در کنکور سراسری شرکت کرد و در دانشگاه کرمان قبول شد. در همان روزهایی که آماده ثبت نام در دانشگاه کرمان میشد، نتایج کنکور دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) نیز اعلام شد و کاظم به لحاظ استعداد وافر و ذوق سرشاری که نسبت به تحصیل علوم اسلامی در کنار علوم و دروس جدید داشت، تصمیم به تحصیل در آن دانشگاه گرفت. او در این مدت که در دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) و در تهران بود، همواره در موقع عملیاتها خود را به جبهه میرسانید و در واحد تخریب مشغول به جنگ و جهاد علیه کفر جهانی میشد.
اولین بار که به جبهه اعزام شد، پاییز سال ۱۳۶۰ بود و ۱۶ سال بیشتر نداشت. در جبهه همواره به دنبال کسب معنویات و پیدا کردن حالات عرفانی و تقرب به خدا بود. او هدف خویش را از به جبهه آمدن، صرفاً نیاز جبهه و یاری رسانیدن رزمندگان نمیدانست، بلکه حضور در جبهه را لازمه رشد و تکامل یک انسان الهی به شمار میآورد و خود همواره در این راه قدم برمیداشت. در یکی از مصاحبههایش با صدای جمهوری اسلامی گفت:
«جوانها سعی کنند که ارتباطشان را با جبههها قطع نکنند; نه به عنوان اینکه جبههها به آنها نیاز دارد... به عنوان این به جبههها بیایند که آنها به جبههها نیاز دارند. نسل جوان ما اینک محتاج این حالتهای معنوی جبهه است.»
درهمان سال ۱۳۶۰ دورههای آموزشی تخریب را گذراند و در عملیات ; «فتح الفتوح» (بستان) و عملیات پیروزمندانه «فتح المبین» شرکت فعالانهای داشت. در عملیات «رمضان»(پاسگاه زید عراق) به هنگام حخنثی کردن میدانهای مین روی مین رفت و از ناحیه پای راست مجروح شد. هنوز حالش چندان بهبود نیافته بود که به منطقه بازگشت و مشغول ادامه رسالت خود شد و پس از آن هم در بیشتر عملیاتها از آن جلمه عملیات «والفجر مقدماتی»، «خیبر»، «بدر»، «والفجر۸»، «کربلای۱» و «کربلای ۳» حضوری فعال داشت. مهاجر شهید کاظم نوراللّهیان به لحاظ شیوایی و فصاحّت و بلاغتی که در گفتار داشت، همواره و در همه جا به تبلیغ اسلام میپرداخت; به طوری که بعد از شهادتش مسئول تخریب «لشکر ۵ نصر» میگفت که کاظم همان زبانش برای ما کافی بود.
سرانجام لحظه موعود فرا میرسد و هنگام زیارت وجه الله نزدیک میشود.
شبهای قبل از عملیات «کربلای ۴» محور عملیاتی به توسط کاظم شناسایی و موانع و میدانهای وسیع مین تا حد امکان پاک سازی می شدند. آن شبها کاظم حال و هوای دیگری داشت و همگان در چهرهاش شهادت را میخواندند. صدای راز و نیاز ومناجات و نماز شبهایش از گوشه و کنار سنگر به گوش میرسید وسرانجام شب عملیات فرا رسید واو از طرف واحد تخریب مسئوول محور عملیاتی شد. هنگام خداحافظی شاد و خندان بود و به دوستانش میگفت: «یاران، من در این خداحافظیها خیلی چیزها میبینم...»
کاظم از همان ابتدای شب وارد محور شد و معبر را باز کرد. عملیات با رمز مقدس «یا زهرا علیها سلام» شروع شد و کاظم خرسند از ایفای وظیفه و مسئوولیت خود لحظاتی بعد ظاهراً توسط آتش گلوله آر.پی.جی دشمن از ناحیه پا و صورت بسختی مجروح شد و به عقب بازگشت. در راه برگشت با برادرانی که تازه وارد عملیات میشدند برخورد کرد و باهمان حال آنها را به پیشروی توصیه میکرد و معبر را به آنها نشان میداد. عدهای از دوستانش با مشاهده جراحات شدید و وضع وخیم او تقاضا میکردند تا او را به عقب بیاورند; ولی او به لحاظ حساسیت زمان حمله حاضر به این عمل نشد و حدود یک کیلومتر خود را بسختی به عقب میکشید، تا اینکه برای بار دوم توسط خمپاره ۶۰ دشمن مجروح شد ; اما این بار دیگر رمقی در بدنش نمانده بود و به آرامی، این مهاجر عاشق به سوی معشوق خویش هجرت کرد. پرنده پاکبار ما خونین بار به سوی ملکوت پرواز کرد و شهادت را با آغوش باز پذیرا شد.
پس از شهادت، بدن پاک و مطهرش نزدیک یک ماه روی زمین مانده بود و با عملیات پیروزمندانه و افتخار آفرین «کربلای ۵» منطقه آزاد و «جزیره بوارین» به تصرف رزمندگان اسلام در آمد و پیکر شهید نیز پیدا شد. سرانجام در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۶۵ تشییع شد و در صحن مطهر ثامن الاحجج، حضرت علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.
روحش شاد ، راهش پررهرو و یادش برای همیشه در قلب تاریخ جاودانه باد
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
بسم رب الشهداء و لاصدیقین
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» (الانشقاق/ ۶)
سپاس بیکران خدای را که انسانم آفرید و از این راستا مسلمانم ساخت و در آخر شیعهام نمود و مرا در خط و مسیر انبیا و ائمه اطهار علیها السلام قرار داد...
سپاس خدای را که به من عقل داد تا آگاهی پیدا کنم. و آگاهی داد تا معرفت کسب کنم و سرانجام معرفت داد تا عشق آموزم و عشق داد تا در آتشش بسوزم و سوختن داد و ذوب شدن و فدا شدن آموخت تا بقا پیدا کنم. خدایا به من لطف نمودی و بر من منت گزاردی و ما را به این وادی کشاندی. چگونه شکر کنم الطاف تو راکه شکر همان شکرت را نیز نتوانم به جا آورد و چگونه بشناسم تو را در حالی که مولا و سرورم اعتراف کرد... «ما عرفناک حق معرفتک» ...؟ چگونه عبادت کنم تو را در حالی که این سخن رااز اربابم به ارمغان دارم که ... «ما عبدناک حق عبادتک»
بار پروردگارا، خجلم از سنگینی بار معصیت، محزونم از کثرت امل و آرزو، بال شکستهام از ضرب ضربات سهمگین نفس، ره گم کردهام از فراموشی و نسیان تو. سرگردانم از فقدان تکیه گاه در عشق تو. بیچاره و مفلسم از حکومت غیر تو بر دل.
خدایا، با پروردگار، از این بنده ضعیف و ناتوان که تمامی عمر خود را در لهو و لهب و بیهوده صرف کرده و از این خرمن زندگی چهار روزه هیچ توشهای برنداشته، بگذر. بار پروردگارا، امید این بنده مضطرب و مفلس و بیچاره فقط به لطف و کرم و عنایت خداوندی تو و شفاعت شهدا و رفقایی که از پیش فرستاده است، میباشد. پس تو را به ذات پاک و به اولیاء و مقربان درگاهت، امید او را به ﻳﺄس مبدل مکن.
ای معبود من، ای اکرم الاکرمین، ای ارحم الراحمین، ای غیاث المستغیثین، ای حبیب قلوب الصادقین، ای اله العالمین، ای کنز من لاکنز له، ای عماد من لاعمادله... امروز که قلم به دست گرفته و تصمیم به نگاشتن چند سطری به عنوان وصیتنامه دارم، تو بهتر میدانی که تنها درخواستم از محضرت این بوده که ... اگر زنده بودنم و داغ این همه شهیدان دیدن برای من باعث زیادی و فزونی معرفتم میشود و زیادی معرفت و شناختم باعث نزدیکی و تقرب به تو... حاضرم هنوز هم در این عالم خاکی بمانم و هنوز هم داغ بهترین و با صفاترین عزیزانم را نیز ببینم. هنوز هم در سوگ آنان اشک بریزم و خون گریه کنم... ولی اگر بار پروردگارا زنده بودن من باعث این شود که از تو دور شوم و وجودم چراگاه شیطان شود و روز به روز بر معصیتم افزوده شود، از تو میخواهم که هر چه سریعتر مرا خلاص کنی که تحمل این همه مصایب و دشواریها و داغ شهید دیدنها با دوری از تو... سازگار نیست ولی در شق دوم نیز تنها امیدم به قلم عفو تو و رحمت واسعهات است که چشم بپوشی از گذشتههایم.
خدایا تنها امید و درخواستم در این دنیا این است که آن لذت صادق و رسیدن و ذوب شدن در راه خودت وخلاصه، لذت به مرحله یقین رسیدن و «نفس مطمئنه – راضیه - مرضیه» پیدا کردن را برای لحظاتی هم که شده قبل از شهادت به من بچشان. برای یک لحظه هم که شده تو را ببینم و عبادت کنم و به سویت پرکشم و در آخر عمر چشمانم را به جمال مهدی(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) عزیز، فرماندهام یا جد بزرگوارش حسین u سید الشهداu روشن و منور بگردان.
شما ای امت حزب الله، بدانید که امروز هیچ بهانهای برای فرار از جنگ و خالی گذاردن سنگرهای دفاع ندارید; چرا که امروز ﻣﺴﺄله، ﻣﺴﺄله حیثیت اسلام است. دست از یاری امام عزیزمان برندارید و به سخنانش گوش فرا دهید و خود را در کشتیی که او چونان نوح ناخدایش است سوار کنید; چرا که در این صورت، مصداق«... من رکبها نجی و من تخل عنها غرق» خواهید شد. این نکته را ازیک بیچاره درمانده که خود را در هالهای از عجب و ریا و تزویر و نیرنگ و حیله و مادیات گرفتار شده، ارمغان داشته باشید که ... این چهار روز دنیا نمیارزد که انسان برای آبادانی آن خانه آخرتش را که دار بقاست، خراب نماید. خود را بکنید از این دنیا وچنگ بزنید به حبل الله و درک کنید که این دنیا مرزعه ای است که باید سجن (زندان) مومن باشد و گذرگاه و محل عبور ... و بسیار زشت است که انسان سجن زودگذر خود رامبدل به جنت کند و جنت ابدی خود را به سجن و بدتر، سجن سجین زقوم... به خودآیید و خود را از این چنگال نفس و عبودیت غیر خدا و دنیای زودگذر و مادیات برهانید و خود را در سلک مخاطبان «یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی...» (الفجر / ۲۸ و ۲۷ )درآورید.
و شما ای پدر و مادرو خانواده محترم
اگر خداوند به من این لطف را نمود و روزی به آن مقام و درجه نایل شدم که چونان مولایم حسین(علیهالسلام) کفن سرخ بر تن کنم و تاج افتخار سربازی تا حد شهادت را در راه مولا و آقایم مهدی موعود(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) بر سرگذاشتم، هیچ نارحت نشوید. بلکه خوشحال شوید و لبخند بر لبانتان نقش بندد; چرا که این قدر قابل بودید که فرزندی راتربیت و قابل کردید برای قبول کردن خدا... هیچ گاه لبخند را از لبانتان محو نکنید و در دل به این واقعیت اطمینان داشته باشید که تنها آرزویم شهادت در راه خدا، آن هم شهادتی با شناخت و معرفت بود.
ولی در این وادی ترس دارم از آمرزیده نشدن گناهانم و سنگینی بار معصیتم. از شما پدر عزیز و برادران گرامی عاجزانه درخواست میکنم که بعد از من هر کس از دوستان، رفقا، خویشان و ... را دیدید که به نحوی با من آشنا بودند و مرا میشناختند، از آنها عاجزانه بخواهید که مرا عفو کنند و حتی حتماً از آنها بخواهید که با زبان اقرار کنند که : «من کاظم را بخشیدم» حتماً این عمل را انجام دهید که میترسم از حق الناس. باز هم تاکید میکنم کلیه دوستان، اقوام و رفقا حتماً با زبان اقرار کنند که: «من فلانی را بخشیدم» ... و برایمان دعا کنند.
و شما ای برادران همرزم و همکلاسی در سنگر مدرسه و حوزه و دانشگاه و ...
این را بدانید که بایدهدف از درس خواندن و علم آموختنتان را مشخص کنید. ببینید اگر برای نمره یا مدرک درس میخوانید، همین امروز آن را قطع کنید و رها کنید. چرا که این علم هیچ ارزش و مقامی ندارد; ولی اگر به خاطر نصرت اسلام و احیای تفکرات اسلامی درس میخوانید، بخوانید و خوب هم بخوانید ولله بخوانید... ولی در این وادی مواظب باشید که شیطان هیچ گاه ما را فراموش نمیکند و خدا نکند امروز به دلایل پوچ و بی ارزش که بهانههای بنی اسراییلی بیش نیست، از جنگ و جبهه و جهاد که بزرگترین نصرت اسلام است، سرباز زنیم که آینده ... خاک بر دهان ما اگر جنگ و پیروزی در این جنگ امروزه را ترجیح ندهیم برآینده... اگر همین بچه بسیجیهای بیسواد ۱۳ – ۱۲ ساله از جان گذشته، نبودند که امروز در جنگ این گونه حماسه بیافرینند و قلب رسول الله(صلیاللهعلیهواله)و امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را خوشحال کنند آیا میتوانستی این گونه راحت در پشت میزهای درس و کلاس و شغل و کار بنشینی؟ و ... با کدام رو و جرات میخواهی فردا قیم این بسیجیهای مخلص و عاشق بشوی؟ آیا شرم نمیکنی فردا در سرمیزها بخواهی واژه جهاد را فریاد بزنی و در واژه شهادت مانور بدهی و ایثار را تشریح کنی; در حالی که خود فراری از همه اینها بودی؟!
این مطلب را صریح بگویم که لحظه موعود برای تمامی ما که سالها فریاد میزدیم «فیالیتنی کنت معکم، فافوز فوزاً عظیماً» فراهم شده. زود باشید و از این خرمن پر فیض خوشه بچینید وگرنه، اگر دین داشته باشید باید جزء توابین باشید و گرنه جایگاهتان ... و عبرت بگیرید از آنهایی که در کربلا حسین(علیهالسلام) را یاری نکردندو مجبور شدند توبه کنند... عبرت بگیرد و این امام، این فرزند حسین(علیهالسلام) را تنها نگذارید و دل و زبانتان را یکی کنید. در پایان... پدر، مادر برادران عزیز، خواهر گرامی و تمامی اقوام و خویشان ... فقط خدا رادر نظر بگیرید و سعی کنید برای او کار کنید. مرا ببخشید که در این مدت فرزند خوب و صالحی برایتان نبودم امیدوارم برایم دعا کنید و در ضمن نمازی که به یاد ندارم قضا داشته باشم; اما سی و پنج روز روزه قضا دارم. ﺣﺘﻤﴼ بگیرید و اگر مقدر بود، خودتان چند ماهی برایم نماز بخوانید... و مقدار پولی و کتابی که دارم خودتان هر طور صلاح میدانید، در جهت خدمت به اسلام و جنگ مصرف کنید.
اگر جنازهام به دستتان نرسید، خوشحالتر باشید زیرا خداوند شماو فرزند شما را بهتر دوست داشته و بیشتر میخواسته عنایت کند در حق من و شما. اگر از این بدن خاکی چیزی به دستتان رسید و اگر مقدور بود، در کنار برادرم علی و گرنه در بهشت رضا و در نزد دوستان و رفقای شهیدم دفن نمایید.
والسلام فرزندتان کاظم ، شلمچه- خرمشهر ۱۰/۹/۱۳۶۵
به سبب منتی که خداوند بر من داشت، مدتی را درواحد تخریب بودم. بین بچههای تخریب، علاقه و ارتباط خاصی برقرار بود. بچهها اهل تهجد و شب زندهداری بودند. شهید نوراللـّهیان هم از بچههای تخریب بود و همین باعث شد که با ایشان آشنا شوم. وقتی از جبهه برمیگشت، با پشتکار خاصی درس میخواند; مثل اینکه در این دنیا هیچ تکلیفی جز درس خواندن ندارد و من از او درس میگرفتم. اتفاقاً نمرههایش از بچههایی که در طول ترم در دانشگاه بودند، بهتر بود.
از جمله استادان، جناب ﺣﺠﺔ الاسلام و المسلمین حاج شیخ قدرت الله نجفی بودند که اهل عرفان و معرفت بودند و شهید نوراللّهیان ارتباط خاصی با ایشان داشتند. در کلاس درس سوالات عمیق و پرمحتوایی را با استاد در میان میگذاشتند. یک روز که یکی از دوستان من با شهید نوراللّهیان به منزل استاد رفته بودند، آقای نجفی به ایشان میگویند: «کاظم! در پیشانی تو میبینم که ده، پانزده سال دیگر قلم شهید مطهری را به دست گرفتهای و مانند شهید مطهری میشوی>. بله! استعداد و توانایی علمی او این گونه بود. بعد شهید نوراللّهیان به آقای نجفی میگویند: <حاج آقا لطف کنید و این ﻣﺴﺄله را جای دیگری نگویید.> این از مناعت طبع ایشان بود.
دفعات مشاهده: 5621 بار |
دفعات چاپ: 396 بار |
دفعات ارسال به دیگران: 0 بار |
0 نظر