شهید امیر حسین صبوری
نام پدر: مهدی
شماره شناسنامه : ۱۱۱۱۱
صادره: تهران
محل تولد: تهران
تاریخ تولد: ۱۳۴۴
سال ورود به دانشگاه : ۱۳۶۳
رشته تحصیلی: معارف اسلامی و اقتصاد
تاریخ و محل شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ جزیره بوارین
عملیات: کربلای ۵
زندگینامه شهید
امیر حسین در تاریخ ۱۳۴۴/۵/۲ شمسی در خانوادهای مذهبی متولد شد. از اوان کودکی اعمال و رفتارش مورد توجه همگان بود. از همان ابتدا کودکی مؤدب، حرف شنو، مطیع بزرگان، کنجکاو و با هوش بود. سخنان بزرگان را با دلیل میپذیرفت. وقتی او به دبستان رفت، با آغوش باز محیط دبستان را پذیرفت. هیچ گاه بی جهت غیبت نمیکرد. خیلی کوشا و درسخوان بود. معدل و نمرههای او در سطح بالایی بود. معلمان و مدیر دبستان از او راضی بودند. در منزل هم بعد از انجام تکلیفهای خود به تنهای بازی میکرد و حکایتی را برای خود شرح میداد.
هیچ گاه رفتاری خلاف عرف از او دیده نشد. در دوره متوسطه کتابهای غیر درسی را هم مطالعه میکرد. از کتابهایی که انتخاب میکرد، میشد فهمید که بچهای با فراست و ذکاوت است. وقت را بیهوده نمیگذراند. کتابهای علمی را – هر چند درخور درک او نبود مطالعه میکرد. و هر مطلبی را نمیفهمید، با مداد علامتگذاری کرده، با افرادی که مطلع بودند، در میان میگذاشت و پس از رفع ابهام خوشحال میشد. واقعاٌ صالب علم و کمال بود و بردباری شیوه و رمز موفقیت او بود. مهمتر اینکه خیلی منظم بود. هر کاری را در وقت و ساعت خود انجام میداد ابتدا با کسی صحبت نمیکرد و اگر سؤالی میشد، خیلی با متانت جواب میداد. پس از دیپلم، در سال ۱۳۶۳ در آزمون «دانشگاه امام صادق علیه السلام» پذیرفته شد. چندمرتبه در جبهههای نبرد حق علیه باطل شرکت کرد. البته او در زمان تحصیلات متوسطه به عضویت سپاه درآمده بود و در قسمت گزینش سپاه انجام وظیفه میکرد.
علاقه خاصی به روحانیت داشت. لذا یک سالی به تحصیل علوم قدیم پرداخت. آخرین مرتبه در «عملیات کربلای ۵» جزء غواصان بود که سرانجام در تاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۶۵ در «جزیره بوارین» شهید شد و روح پر فتوحش به اعلاعلیین پر کشید. هر چند که در گرانمایهای از دست رفت که فقدان او برای خانواده خیلی سنگین بود، ولی چون برای حفظ آرمان و عقایدش بود، فقدان او قابل تحمل است. امید است راه تمام شهیدان پر رهرو و هدفشان خالص باشد. خدایا دعاهای این شهدای عالی مقام را در حق ما اجابت فرما.
آمین یا رب العالمین
وصیتنامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
پدر و مادر عزیز، برادر وخواهران گرامی، دوستان، نزدیکان و ای کسانی که این نوشته را میخوانید، اکنون شاید آخرین بعد ازظهری باشد که میگذرانم. امشب یک ماموریت مهم در پیش داریم که به احتمال قوی امید برگشتن در آن نیست و من در هیچ کجای این موضوع اثری از وحشت یا دو دلی نمیبینم. پس لااقل به نظر خودم جهل و جهالتی در کار نیست. اتفاق و سانحهای هم در پیش وجود ندارد. آنچه هست، واقعیت محض و انتخاب حقیقی است. هر چند نوشتن یک وصیت و کلام آخر، نه تنها یک ضرورت بلکه رسم است، اما من آن را تا آخرین لحظات ممکن به تاخیر انداختم تا بتوانم با دیدی واقع گرایانهتر، مطالبی هر چند کوتاه بگویم.
حال که به پشت سرم نگاه میکنم، زندگی را همچون گرد آمدن عدهای از مردم در گوشهای ازخیابان جهت مشاهده سانحه مییابم. شخص مصدوم – که من باشم – روی زمین دراز کشیده و باقی بدون اینکه هیچ کاری بتوانند بکنند، فقط صحبت میکنند، حرف میزنند، مصدوم هم دلش را به آنها خوش کرده; غافل از اینکه همان مردم لحظاتی دیگر پس از فهمیدن چندو چون قضیه پراکنده میشوند. اما حالا میبینم من هستم و خدای من.
پس از بررسی نقشه حمله، متوجه میشوم توکل رزمندهها به خدا بیش از حد تصور است.
ما در جنگ، با توکل بر خدا فقط کمک نمیشویم، بلکه معجزه رخ میدهد، معجزه!
خوب حالا که قرار است وصیتی بکنم وکلام آخری داشته باشم، اجازه بدهید شما را متوجه ولایت فقیه سازم و بی هیچ اغراقی عرض کنم او حامل پیام الهی است. او مفسر احکام خدایی است. او متصل به ولایت ربوی است. این جنگ هم بهترین وسیله برای ابزار آن پیام برای دنیاست، این جنگی است که مبنای سیاستگزاری سیاستمداران شده است. این جنگ بلای خانمانسوز نیست. ریختن پول به جیب دلالان اسلحه نیست، بلکه صراط مستقیم است. طریقی است که نور الهی به آن میتابد. فرق گذار بین خیط ابیض و خیط اسود است. ای اشخاصی که دائماً خردههای بین اسراییلی میگیرید، مهر سکوت بر لب بگزینید; قبل از اینکه خداوند مهر خویش از قلبتان برچیند، اگر حرفتان درست باشد، (بر فرض محال) نگویید، بهتر است. چون ۸ – ۷ سال است نق زدهاید وفایدهای هم نداشته. اگر هم نمیدانید چه میگویید، اینقدر خود را به معصیت زبان دچار نسازید. خدای را شکر میکنم که نعمتش را بر بندگان تمام کرده است.
صحبت دیگری ندارم. وقتی هم برای نوشتن مطالب بیشتر باقی نمانده فقط از همه عزیزان طلب بخشش و بزرگواری دارم.
والسلام
امیر حسین صبوری چهارشنبه ۱۳۶۵/۱۰/۳
دستنوشتههای شهید
بسم الله ارحمن الرحیم
دل: خدا یا دلی دارم از آب سردتر، ازسنگ سختتر، از ته چاه تاریکتر، از ذره رمل کوچکتر، از حباب تو خالی تر. ولی ای خدا همین که اسمش دل شد، شوق و آهنگ تو را دارد، گاه گاهی یاد تو میافتد.
خدایا در وجود من دو چیز آفریدی که یکی پر و دیگر خالی آفریده شده. قرار بر این است آن را که پر است همان طور نگه داریم و آن را که خالی است پر کنیم. ای خدا، کمک کن. حالا دل ما خالی شده است و ما وفا به عهد نکردیم. تو دل ما را مملو از عشق آفریدی، پر ازمحبت قراردادی و گفتنی چیز دیگری داخل آن نکنید ولی، گوش نکردیم ومغز ما را خالی آفریدی تا آن را سرشار از علوم عقلی و نقلی کنیم، افسوس که این را هم نکردیم.
دنیا: تو گفتی دنیا سجن است و ما این را به گوش جان و چشم خود فهمیدیم. ولی هرگز نخواستیم یک سجین باشیم. در و دیوار برای ما نمونههای گناه و تجلیات زندان بود. ولی، ولی افسوس که هرگز قبول نکردیم که در زندانیم. تو گفتی دنیا بازی است و ما ضمن اینکه سرگرم بازی بودیم، میگفتیم نه ، نه ، دنیا حقیقت دارد آنجا که مولانا گفت:
در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن، کار بیگانه مکن
چیست این تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو
و نیز آنجا که مولانا گفت:
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو، هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها، هفت آب شو از کینهها وانگه شراب عشق را پیمانه شود، پیمانه شو
عمر: گذراست، پر قیمت است. بازپش داده نمیشود. خرمنی است از اعمال. انگار هرگز از تو جدا نمیشود. یک جدا ناشدنی واقعی. ولی فقط یک لحظه وجودش را به خوبی میتوان لمس کرد; موقع مرگ.
مرگ: دوست دارم که من دنبال او بروم; نه اینکه او دنبال من بیاید. میخواهم در حالی که نفس زنان میدود، بازوانش را بگیرم. بگویم نترس، من هستم، زندگی دارم، حیات دارم، میخواهم آن را به دیگران هدیه کنم و ای کاش اسم این سفر هلاکت نباشد.
مال و زیبایی: داشتن آب خوب، نداشتنش بهتر، خودت را اسیر مال نکن. مال را اسیر خود بکن. اینجاست که اگر مال تو سر به فلک بزند، باز سازنده است.
زیبایی آن چیزی است که از آن روحیه میگیریم و آن چیزی است که فقط باید به قدر حظ مستقیم از آن استفاده کرد...
«و بجنگید با دشمنان خدا، هر گاه که بخواهند به اسلام ومسلمین ضربه بزنند.» این فرمان خدا چون ریسمانی هم اینک برای همه بندگان شایستهاش آویزان شده و هر کس که آنرا در چنگ خویش گرفتف براستی که رستگار خواهد شد. در این جهان (عالم وجود) کهکشانها وجوددارد. کهکشان ما جزیی از این جهان بزرگ است و در این منظومه شمسی در جریان حیات است. درمنظومه شمسی، کره زمین است و در آن، سرزمین آسیا و ایران، جزیی از این تکه خشکی و صحرای کربلا گونه خرمشهر و آبادان، قسمتی از مملکت وسنگر بر خاک نشسته که سقف آن آسمان است، نیز گوشهای از این صحراست و من چیز قابل ذکری نیستم که در این قیاس بزرگ مطرح باشم. من هیچم ولی دارای هدف. این خلقت خدای کریم، اشرف مخلوقات، هیچ گاه درمقابل حوادث روزگار بی تفاوت نخواهد بود. من در اینجا میجنگم به خاطر مکتبی که این خاک را احیا میکند و به یاد میآورم روزهای گرم و سوزان، چون حرارت کشنده نفس اماره، آدمی را در خود میفشرد. آنگاه که صنعت در این محیط رسوخ کرد، فساد را چون دمی به همراه خود آورد. «محشر گاه انسانها رنجور» و از آنجا که هیچ کاری از اعمال خدا باطل نیست، امید اصلاح است در آن محیط گندآور و فسادآفرین. این جنگ برای اصلاح نفس تمامی انسانهاست که زمینه مستعد برای دگرگونی دارند و من اینک در سنگرم هستم. تنها با خدایم راز ونیاز میکنم. شاید لحظات آخر عمرم باشد ولی فکر میکنم پربارترین مواقع باشد.
مادرم، ای عزیزترین وجود برای من. اینک ماموریتی دارم. شاید که دیگر تو را نبینم، ولی بدان این سخنانم اگر همراه تو باشد، پنداری که من همراه تو بودم. اگر چه ازتو بسیار دورم، ولی هر گاه که به آینده نگاه میکنم، مثل اینکه تو را میبینم. من به تو خیلی وابستهام. ولی این نیروی الله است.
ارزش آن حتی از تو ای مادر بسیار بیشتر است که قابل قیاس نیست. ای مادر اینک بدان امام صادق علیه السلام فرمود« هر کس در حال جنگیدن بانفس خویش باشدو آنگاه بمیرد، شهید از دنیا رفته». من سرانجام شهیدخواهم شد; یا شهید جنگ، یا شهید نفس. تو ای جانم به فدایت! هیچ چیز ارزشمندتراز فرمانهای الله نیست. آنان را بپذیر و به آن عمل کن و در آن هنگام، اگر تو بمیری، آسمان خون خواهد گریست. بگویم برایت از هدفم. من در حین جهاد اصغر، به جهاد اکبر نیز میرسم و چون من خواهان درک درد زندگی بودم، آمدم تا بچشم و دور گردم از زندگیی که فقط خوردن، خوابیدن وکار کردن است...
استقامت: مظهر پیروزی، نمایانگر قدرت ودر نهایت، شیرینترین شیرینیها به هنگام رسیدن به نتیجه. آه که چه وسیله خوب و زیبایی، وه که چه راه پر افتخاری. آری این استقامت است که وسیلهای برای رسیدن به هدف است. تاریخ همیشه گواه ما بوده است که چه عقیدهها و چه ملتهایی پیروز شدهاند. چگونه افرادی که هیچ گونه قدرتی نداشتهاند، برای رسیدن به هدف مشترک خویش به وسیله ایمان که نشانگر راه پر افتخار استقامت است، توانستهاند درنابودی استکبار جهانی هرچه بیشتر کوشا باشند. صحنههای جالب و تکان دهنده تاریخ نشان داده که استقامت چهها که نکرده است و چه ثمرها که به جای نگذارده است. انسان این حیوان عصیانگر، حس تمایل به غرایز حیوانی اش در وجود او همواره ولوله کرده و سعی در نابودی شخصیت و فردیت الهی او میشود. در نهاد و ضمیر انسان حس برتری جویی وجود دارد وخروش و شهوت سبب طغیان او میشود و اینجاست که استقامت تنها نیرویی است که میتواند او را از مسیر انحرافی اش رهایی بخشد. در غیر این صورت انقراض نسل حاکم زمین حتمی بود.
در جنگ، درزندگی، در هواهای نفسانی، در غرایز و سرانجام در وجود و حیات انسانی، اگر مقاومت و استقامتی وجود نمیداشت، همه چیز جنبه منفی خود را حفظ مینمود.
در این هوای سوزناک پاییزی، به هنگام غروب آفتاب، که سرخی رخسارش بر روی پنجههای برگ درختان میافتد، به یاد میآورم مقاومت پیغمبر اسلام محمد(صلیاللهعلیهواله)را، به خاطر میآید استقامت حسین بن علی علیه السلام را و در ذهنم پرداخته میشود استقامت مردم حیات آفرین و شهید پرور ایران را که در صحنه جهانی همواره این لغت زیبا را به همراهی واژه پیروزی در ذهن ها میآفرینند.