نام پدر: علی
شماره شناسنامه: ۱۲۹
صادره: بروجرد
محل تولد: بروجرد
تاریخ تولد: ۱۳۴۷
سال ورود به دانشگاه: ۱۳۶۵
رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ
تاریخ و محل شهادت: ۲۰/۱/۱۳۶۶ شلمچه
عملیات: کربلای ۸
محسن در سال ۱۳۴۷ در خانوادهای مذهبی و متوسط در شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. او اولین فرزند خانواده بود. به همین علت همه اقوام و خویشان به او علاقه زیادی داشتند. سال آخر ابتدایی او مصادف بود با نخستین سال پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی. در اوایل انقلاب به مدرسه راهنمایی رفت و به همراه عدهای از دوستانش انجمن اسلامی مدرسه را تشکیل و فعالیتهای چشمگیری را انجام داد. در ضمن خواندن درس و گرفتن نمرات عالی اوقاتی را هم به مطالعه کتابهای متفرقه میپرداخت.
در همان سنین، کتابخانهای با بیش از ۲۰۰ جلد کتاب در منزل تشکیل داده و بچههای محله را جمع کرده بود و به آنها کتابهای مذهبی میداد و به تعلیم مسایل دینی میپرداخت.
به خاطر فعالیتش در انجمن اسلامی، او و تنی چند از دانش آموزان را برای بازدید از جبهه و دیدار از رزمندگان به خوزستان بردند. در تابستانها که تعطیل بود در کلاسهای قرآن، احکام و عقیدتی شرکت میکرد و در چندین اردوی تابستانی حضور فعال داشت. دوره دبیرستان نیز، در انجمن اسلامی فعالیت زیادی داشت و علاوه بر برجستگیهایی که در دوران تحصیل داشت، در بیشتر اوقات، مسؤولان امور تربیتی دبیرستان در برخورد با موانع و مشکلات از فیض وجودش نهایت استفاده را میبردند و نیز از اعضای کادر پایگاه مقاومت به حساب میآمد. کمتر میتوان این صفات ویژگیها را در یک شخص جمع کرد که هم در خانه اسوه به شمار آید و هم در اجتماع از الگوهای بارز محسوب گردد و در عین حال شخصیت گمنام و ناشناختهای داشته باشد. مدتها باید بگذرد تا شان و قدرش به جامعه ما نمایان شود. بعد از پایان دوره دبیرستان، در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته علوم جانوری دانشگاه شهید بهشتی قبول شد و همزمان در کنکور دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) نیز شرکت کرد و قبول شد. بیش از پنج ماه از تحصیل او در «دانشگاه امام صادقu» نگذشته بود که عشق به «دانشگاه امام حسین(علیهالسلام)» در وی فزونی یافت و صبر را جایز ندانست و برای اولین بار از طرف دانشگاه داوطلب شد و پای بر خاک گلگون خوزستان نهاد. بیش از
چهل روز از حضور او در جبهه نگذشته بود که در «عملیات کربلای ۸ »در «محور شلمچه» و در تاریخ ۲۰/۱/۱۳۶۶ به شهادت رسید و به دیدار معشوق شتافت. جالب اینکه پس از شهادت او ما تازه فهمیدیم که با مراکز مختلفی از جمله روابط عمومی سپاه، پایگاه مقاومت و اکثر نهادها در ارتباط بوده است. و حتی نزدیکترین خویشاوندان او از این کارها خبر نداشتند; چون میخواست بدون ریا و تظاهر به خدمت در راه اسلام و اطاعت از امام خمینی قدس سره بپردازد.
از خصوصیات اخلاقی محسن میتوان ایمان، شجاعت، عزت نفس، صبر دربرابر ناملایمات، حب و بغض برای خداواز همه مهمتر عشق به شهادت و شرکت در نمازهای جمعه و جماعت و جلسات مذهبی را نام برد. محسن انسانی بود خودساخته; کسی که از رفاه طلبی بیزار بود و با صراحت کامل امر به معروف و نهی از منکر میکرد و به رغم اینکه بیش از نوزده سال سن نداشت، از عرفان خاصی برخوردار بود. او با کولهباری از رنج و محنت در عمر کوتاهش توشهای گران برای آخرت برگزیده و از بهترین یاران پاک اسلام و امام بود. شخصیت وی از چنان عمقی برخوردار بود که ما از شناخت وی عاجز بودیم. در دورانی که با ما بود، مجموعه حرکات، بلند نظریها واخلاصش را بی تعمق گذارندیم. ولی پس از شهادت او زوایایی از آن همه تقوا بر ما روشن شد.
یادش گرامی و نامش جاودان و راهش پر رهروباد
بسم الله الرحمن الرحیم
«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدلوا تبدیلاً» (الاحزاب / ۲۳)
با یاد و نام حضرت حق تعالی. به نام او که حبیب قلوب صادقین و غایت آمال عارفین و ولی مؤمنین و غیاث مستغیثین است و با سلام به حضرت خاتم الانبیاء محمد صلی الله و علیه و آله و حضرت صاحب الزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و با سلام به رهبر و سالار و سرور و تاج سرمان حضرت امام خمینی (روحی فداه) و با سلام به همه امت اسلامی، آنان که فداکارانه جان و مال و اولاد در راه خدا دادند و از پای نیفتادند و درخت تنومند اسلام را باور کردند.
زمانی که قصد آمدن به جبهه را داشتم، در حالتی تردید آمیز و با حالتی مضطرب به اتاق آمدم و قرآن را برداشتم و به سوی حضرت خاتم الانبیاء محمد صلی الله علیه و آله توجه پیدا کردم و از ایشان خواستم تا مرا راهنمایی کنند و وقتی قرآن را باز کردم به این آیه برخورد کردم... «من المؤمنین رجال...»
خیلی تعجب کردم و با خود گفتم خدایا من کجا و این آیه کجا! این آیه درباره آن راست قامتان همیشه تاریخ است، آنان که جز خدا ندیدند و جز برای او کار نکردند. به هر حال این آیه را چراغ سبزی برای آمدن به جبهه گرفتم و هم اکنون هم فکر نمیکنم سعادت شهادت را داشته باشم. خدایا من هیچ وقت قابلیت شهادت را ندارم و اما اگر رحمت تو باشد، این سعادت را پیدا خواهم کرد. چرا که «رحمتک وسعت کل شیء » خدا یا گلهایمان را بردی، پاکانمان را فراخواندی، حال چه میشود خاری را هم به مهمانی خود فراخوانی و از خوان رحمتت در جوار اولیاءت روزیاش دهی؟ حسین جان! ای که قلب ما سوخته عشق توست، چه کنم اگر چه شیعه واقعی تو نیستم اما عاشق توام. چه میشود موقع مرگ سر این غلامت را بر زانو بگیری و روز ورود هم ما را شفاعت کنی؟...
به خانواده مخصوصاً پدر و مادرم سلام میرسانم و از آنها میخواهم صبر را پیشه خویش سازند. مادر جان، چگونه جواب زحمات تو را میتوانم بدهم؟ به هیچ وجه نمیتوانم. فقط از شما طلب بخشش دارم و اگر به فیض عظیم شهادت رسیدم، نمیگویم گریه نکنید اما به یاد آقا حسین uگریه کنید اینجا وقتی کسی مجروح شده بر زمین میافتد، بچهها دورش را میگیرند و مواظبتش میکنند. به یاد آن آقایی باشید که وقتی به زمین افتاد، یار و یاوری نداشت که سرش رادر دامان بگیرد.
پدر عزیز و بزرگوارم، از شما هم طلب حلالیت دارم. از برادرانم میخواهم که خود را با سلاح علم و عشق و ایمان مجهز کنند. از کلیه دوستان و آشنایان میخواهم که مرا حلال کنند و همچنین در تهذیب نفس و جهاد اکبر و جهاد اصغر کوشا باشند و امام، اسلام و انقلاب را یاری کنند. قرآن زیاد بخوانید و در حفظ و عمل به آن بکوشید. در نمازهای جماعت مساجد شرکت کنید و این برکت الهی را از دست ندهید. با یاد خدا کارهایتان را انجام دهید و از همه میخواهم که برای این بنده حقیر طلب مغفرت نمایند.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرﴽ
محسن غرسبان ۱۷/۱/۱۳۶۶
محسن دوران کودکی را همچون دیگران به بازی گذارند و غافل از تعهدگاه ازل ; اما او لبیک گوی ازلی میدان جهاد و رسالت بود و نمیدانست با آنکه «ندای رسالت» را لبیک گفته است، سبیل رسالت را به هدایت نور میجوید و سعادتمند میگردد. شخصیت اجتماعی محسن بر همین سیاق در شرف تکوین و نقش پذیری بود. او میرفت روز به روز جایگاه خود را در طبقات جامعه بجوید و چه زیباست و بر همین مسیر، گام برمی داشت. اصولاً آنکه برای منظوری برگزیده و بر انجامش گمارده میشود، ناخواسته و با «اشارتی ربانی» بر همان طریق گام مینهد و رنگ آن میپذیرد و نشانی از آینده موعودش میشود. او نشاندار طریق خویش میگردد و اطرافیان متاثر از شخصیتش، او که رنگ و بوی تعهد و انجام وظیفه بر خود میپذیرفت، مورد توجه اطرافیان و آشنایان قرار گرفت. چرا که خدا چنین خواسته است ; آنکه همنشین نور است و خداوندگار، نور را پشتیبان او قرار داده، در جمع محیط، نورزده چونان ستارهای درخشان ره میپوید ; «وجعلنا له نوراً یمشی به فی الناس...» (الانعام/ ۱۲۲)
و پویش او پویشی خورشیدی میشود ; پویشی که سرمشق و تعلیمی است برای اطرافیان، آنانی که گوشی شنوا و قلبی سمیع دارند ; «... لقوم یتفکرون ... و لقوم یسمعون... لقوم یعقلون...».
محسن دریافته بود که «مجاهدان» را بر «قاعدین» فضلی است عظیم ; «و فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرﴽ عظیما» (النساء / ۹۵) او دریافته بود واژه «تعهد» در قاموس حرکت معنا می یابد، در قاموس هویت واقعی اسلام.
این معنا در ذات هم او که بررسالت اذن یافته، نهفته است و در مسیر تکاملش بتدریج ظهور مییابد. بدین گونه محسن نیز مهبط این رسالت و این ظهور بود. تعهدگرایی او در نوجوانی خود را نشان داد. محسن در اوایل رشد، در نوجوانی علاقهای جدایی ناپذیر به نماز جماعت داشت: «هویت جمعی » را بر «انزوا» ترجیح میداد.
او فهمیده بود که برای گزاردن تعهد، گذار از «انزوای سکون» به «حضور جمعی جهاد» ضروری است.
و اصولاً بر پایه حضور جمعی است که بتدریج «امت» بنا مییابد. و برهمین سبیل است که محسن منتخب «هویت جمعی» را در آغاز خویش، در «نماز جماعت» مییابد و هیچ از او جدا نمیشود، چه قبل از جهاد و چه حین جهاد. در مسجد و در دانشگاه ... او حضور «وفا» بود در زمانه «سیطره جفا»
از دیگر مربیان روح جهادگر او «حقیقت پویای قرآن» است که محسن حرکت و جهاد را وامدار اوست ;
«ونفخت فیه من روحی...» (الحجر / ۲۹) آری محسن همنشین «قرآن» و شاگرد مطیع آن بود، و همین مجالست و اطاعت و «افاضات پرواز بخش قرآن » بود که او را به «حضور» رسانید.
... و نیز صله ارحام به عنوان نمود و ظهوری از «هویت جمعی اسلام» مورد توجه او بود. محسنی که مهر تعهد بر ناصبه وجود داشت.
به «اذن ازلی» رو به گزاردن تعهد گذارد و گامهای نخست را در انجام رسالتش در نوردید ; انجمن اسلامی دبیرستان، پایگاه مقاومت بسیج، تا دانشگاه، «دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) »، «نهادینه شدن تعهد»، «انسجام عشق». او بدین تلاشها و حضورها، برای خویشتن بال و پر عشق فراهم میکرد تا شایسته پرواز شود، تا از صداقت معنا گیرد و حامل قدوم صدق شود... عشق را بال و پری میباید... او «اسماعیلوار» میرفت تا طریق ابراهیم پوید و به اخلاص تام تقریب جوید:
«قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین...»(الانعام / ۱۶۲)
او از نور بود و با نور آشنا شد; او خورشیدی شدن را خوب میفهمید; همنشین «درد» بود و زخم خورده زمانه خویش... او در فصل بهار زاده شده بود و روییدن را میفهمید. در فصل رویش صداقتها و تحت ولایت «صدیق خدا»، تشنه روییدن بود، در فراسوی مرزهای خمودی و سکون. او در قاموس حیات، واژه هجرت راجست و هم او را بر گرفت «خذ الکتاب بقوه...» (مریم / ۱۲). او مهاجری شد که «ماندن» را بر نمیتافت; اما در رهروی خویش خالص بود و ره به قدم صدق میپویید و جزای صادق نیز، پروازی است عاشقانه به اشاره رب راهی صد ساله را. آری شهید محسن غرسبان هجرت نمود. او نه بعد از عمری تلاش، که در منازل آغازین سیر تعهدش به جذبه «رب معشوق» ... و عاشق... ترجمان عشق شد و رفت. او به شهودگاه ابدی پرواز کرد و ما را در گام نهادن بر سبیل رسالتش امانتدار، و در استقامت پوییدن این طریق دشوار، وظیفهدار نمود. حال چگونه؟ ! این ما و این رسالت و این سبیل روشن رسالت.
دعوی چه کنی، داعیه داران همه رفتند رو بار سفر بند که یاران همه رفتند
روحش شاد
هر دو اهل بروجرد بودیم. اولین بار که شهید غرسبان را دیدم، در «مسجد حضرت سجاد u» بود. نشاط و اخلاص خاصی که در عبادت او موج میزد، مرا به او مشتاق نمود. جوانی بود متعهد، اهل بذل و شوخی و در عین حال علاقهمند به تحصیل و دارای ارادهای بسیار قوی.
دو خاطره از ایشان به یاد دارم. یک خاطره مربوط به قبل از شهادت ودیگری، بعد از آن است قبل از شهادت یکی از دانشجویان که الان جانباز است و همراه شهید غرسبان در عملیات کربلای ۸ شرکت داشت، این خاطره را برایم نقل کرد. ایشان میگفتند که; ما در گردان سید الشهدا u بودیم. روز قبل از شهادت محسن نزدیکیهای اذان ظهر داخل سنگر شدم. شهید غرسبان در آنجا خوابیده بود. همانطور که من از بالای سرایشان رد شدم، دیدم ایشان در خواب یکدفعه با حالت عجیبی گفت: «لا اله الا الله.» من احساس کردم که در موقع گفتن «لا الله الا الله» یک پیامی را به گفتند; یا احساس میکرد که آخرین لحظات زندگیش را سپری میکند. از طرف دیگر ایشان قبل از آمدن به جبهه، نزد یکی از بزرگان استخاره کردند که آیهای با این مضمون آمده بود که به مقام فلاح و رستگاری بشتاب.
که اگر این بشارت استخاره، با آن ذکر «لا اله الا الله» را در کنار هم قرار دهیم، شاید به این نتیجه برسیم که شهدا بودند; که خداوند چنین نعمتی را برای ایشان مهیا کرده است.
اما خاطره دیگر مربوط است به خوابی که بعد از شهادت ایشان دیدم. روزی که عملیات کربلای ۸ شروع شد من در منطقهای در نزدیکی ماووت، بنام «اسلام آباد» بودم. یک حالت کدورت روحی به جهت عدم شرکت در عملیات در من ایجاد شده بود. کارهای معمولی را تا غروب انجام دادم وخوابیدم. در خواب دیدم از منطقه برگشته و نزدیکیهای صبح به دانشگاه رسیدم. به طرف بلوکهای هشت گانه حرکت کرده، وارد اتاقمان شدم. در خواب دیدم که در اتاق باز است و دوست هم اتاقی من نشسته و مشغول خوردن صبحانه است. وارد شده، پرسیدم بقیه دوستان کجا هستند؟ او یکی یکی نام دوستانی را که شهید شده بودند بیان کرد. پرسیدم غرسبان چطور؟ گفت: «غرسبان هم شهید شد.» پانزده الی بیست روز از این ماجرا گذشت. فرصت مرخصی پیدا کردم و با قطار به تهران آمدم. صبح بود که به دانشگاه رسیدم; یعنی همان زمان که در خواب دیده بودم. به طرف بلوکها آمدم. دیدم در اتاق باز است و همان دوستی که در خواب دیده بودم، نشسته و مشغول صبحانه است. همانجا فهمیدم که غرسبان شهید شده است. وقتی قضیه را از او پرسیدم، عین آن جملاتی را که در خواب گفته بود برایم بازگو کرد!
دفعات مشاهده: 3205 بار |
دفعات چاپ: 408 بار |
دفعات ارسال به دیگران: 0 بار |
0 نظر