در سرفصلهای مصوب وزارت آموزش عالی قدیم و وزارت علوم تحقیقات و فناوری کنونی در همهی رشتههای دانشگاهی، دروسی را تحت عنوان دروس عمومی قراردادند. تلقی برنامه ریزان دهه شصت - که عمدهی آنان اعضای ستاد انقلاب فرهنگی گذشته بودند که البته بعداً به شورای عالی انقلاب فرهنگی تغییر نام پیدا کرد - این بود که فردی که در هر رشتهی دانشگاهی میخواهد تحصیل کند، یک سری اطلاعات عمومی را باید داشته باشد. بخشی از این اطلاعات عمومی مربوط به مهارتهای دانشجو، بخشی مربوط به فرهنگ اسلامی، بخشی مربوط به فرهنگ ملی و بخشی مربوط به ابعاد فعالیت جسمی است. لذا یک سری واحدها تعریف شد. واحدهایی که تحت عنوان معارف اسلامی، متون اسلامی، انقلاب اسلامی و ریشههای آن بود. اینها آن قسمت معارفی را میخواست برای دانشجویان همهی دانشگاه ها پوشش دهد. درسی مثل تربیتبدنی مثلاً برای این بود که بعد نظری و عملی برای دانشجویان اتفاق افتد. درس تاریخ اسلام اینگونه بود. در این درسها، درس زبان فارسی که تحت عنوان فارسی عمومی ارائه میشد در قالب سه واحد برای همهی رشتههای دانشگاهی در همهی دانشگاهها الزامی بود. هدف این درس این بود که درنهایت فردی که در ایران بهعنوان شهروند کشور ایران است و زبان فارسی همزبان رسمی این کشور است و از این زبان در رشتهی خودش یا در دریافت یا در تولید دانش استفاده میکند. بسیاری از منابعی را که میخواهد به زبان فارسی بخواند، بسیاری از چیزهایی که میخواهد به زبان فارسی بنویسد و البته همه آن چیزی که میخواهد بنویسد، به زبان فارسی است. لذا علاوه بر اینکه افراد و دانشجویان در مقطع قبل از دانشگاه، زبان فارسی را در دورههای تحصیلی از ابتدایی تا پایان متوسطه به عنوان یک درس اساسی آموختهاند، اما یک سطح بالاتر از این یا یک بازخوانی مجدد از آنچه بوده لازم است. لذا درس فارسی عمومی برای این است. البته فارسی عمومی به نظر دو هدف داشته است که حالا این دو هدف هم باید در دانشگاه امام صادق علیهالسلام موردتوجه قرار گیرد. یک هدف آن خواندن و آشنایی با متون فارسی است. وقتی این را میگوییم منظور این است که دانشجو باید واژههای فارسی متعددی بیش ازآنچه در زندگی روزمره است را از طریق این متنها بیاموزد. بخشی ازآنچه فرهنگ است از طریق این متنها منتقل شود. شما وقتیکه در کتابی قسمتی از شاهنامه فردوسی، غزلی از حافظ، شعری از سعدی میبینید علاوه بر اینکه با واژگان و زبان مرتبط میشوید با ادبیات هم ارتباط پیدا میکنید چون زبان آن جنبهی ابزاری و ادبیات آن جنبهی فرهنگی است. این گنجینهی فراوان که ما از آن به فرهنگ فارسی تعبیر میکنیم میتواند در قالب ادبیاتی که در این متنها و آموزشها آمده است منتقل شود. هدف دوم مربوط به مهارتهای خواندن و نوشتن است که ما در کار علمی به آن ها نیاز داریم. اگرچه زبان چهار مهارت است. مهارت شنیدن، گفتن، خواندن و نوشتن. اما چون کسانی که در محیطی هستند و زباناصلیشان فارسی است، خودبهخود مهارت شنیدن و گفتن را میآموزند دیگر نیاز به آموزش آنها نیست. لذا در مدرسه آموزش گفتن یا آموزش شنیدن نمیدهند اما آموزش خواندن و نوشتن میدهند. آن چیزی که در حوزه فعالیت تحصیلی و علمی مورداستفاده قرار میگیرد مهارت خواندن و نوشتن است و بر این اساس است که یک بخشی از این آموزش زبان فارسی عهدهدار این است که ما درست خوانی و فهمیدن متن را به دست بیاوریم و آن قسمت دوم این است که درست بنویسیم. یعنی آیین نگارش به معنای انشا نه به معنای املا. چون املا را در ابتدایی آموختهایم. اما انشا یعنی جملهی درست را چگونه بنویسیم. کلمات را چطور درست به کار ببریم. ساختار و علائم سجاوندی را چگونه درست رعایت کنیم. این نکتهای است که هدف دوم این درس بوده است. پس ملاحظه شد که همهی رشتههای دانشگاهی به جهت نیاز تحصیل کنندگان به دو مهارت خواندن و نوشتن، نیازمند درس فارسی عمومی با این دو هدف هستند. اما نکتهای دیگر این است که درس فارسی عمومی در رشتههای علوم انسانی نسبت به سایر رشتهها ماهیت غیر ابزاری آن بیشتر است. در رشتههای پایه و رشتههای مهندسی، افراد ارتباط گفتاری و نوشتارشان کمتر است و بیشتر ارتباط فیزیکی دارند. مثلاً یک آزمایشی را انجام میدهد، یک مادهای را با مادهای ترکیب میکنند و دستگاهی را میسازند و لذا خیلی از پایاننامهها اینگونه است و تصویر و عکس و شیء است. اما در علوم انسانی عمدتاً از طریق زبان موضوعات و مفاهیم منتقل میشود و لذا اهمیت زبان برای رشتههای علوم انسانی از سایر علوم پایه و فنی مهندسی بیشتر است.
دانشگاه امام صادق علیهالسلام نیز دانشگاهی است که مأموریت اصلیاش علوم انسانی است و لذا برای آنها برخورداری از توانایی کافی در این دو مهارت خواندن و نوشتن زبان فارسی اولویت پیدا میکند. اگر کسی بخواهد خروجی دانشگاه امام صادق علیهالسلام را بررسی نماید، به پایاننامهها مراجعه میکند. پایاننامهها محصول نوشتار دانشجویان دانشگاه امام صادق علیهالسلام است. از این طریق اگر آن نوشتار، نوشتار درستی باشد میتواند به آن ایدهها و دستاوردها که در پژوهش بوده است برسد. اگر آن نوشتار، نوشتار غلطی باشد هیچ فایدهای ندارد. اینگونه نیست که به فرد یک دستگاه بدهیم و بگوییم این دستگاه اینگونه کار میکند. لذا در دانشگاه امام صادق علیهالسلام به لحاظ علوم انسانی بودن و درعین حال آن بعد اینکه میخواهند آنچه به دست آوردهاند را عرضه کنند نیازمند به این هستند که همزبان فارسی را درست بفهمند و هم بتوانند به زبان فارسی به خوبی بنویسند. این دو، دو اصل اساسی است که ضرورت و اولویت توجه به آموزش زبان فارسی(فارسی عمومی) را در دانشگاه تبیین میکند. همیشه میان انگیزه و انگیخته فاصله وجود دارد. زبان فارسی که زبان اصلی و رسمی و همهچیز ما هست در کنار زبان عربی، در دانشگاه وجود داشته است اما سهم اهمیتدهی به این درس آنگونه که باید باشد به چند دلیل اتفاق نیفتاده است. یک دلیل این است که چون این درس در پیکره آموزش دانشگاه جای کوچکی را به خود اختصاص داده است(۳ واحد در مقابل ۲۲۰ واحد که دانشجو در دوران تحصیلش میگذراند، و حالا اگر این ۳ واحد به نتیجه هم نرسید اتفاقی در بین این ۲۲۰ واحد نمیافتد) یعنی وقتی شما جایگاه یکچیز را کوچک کنید طبیعتاً اهمیت آن چیز هم کاسته خواهد شد و این بد است. ممکن است حتی یک درس یک واحد باشد اما آن درس کلید باشد. مثل اینکه شما یک گاوصندوق دارید و هزار تن وزن دارد و کلیدش صد گرم است و کلید ارزش بیشتری نسبت به گاوصندوق دارد چراکه اگر کلید نباشد گاوصندوق به دردی نمیخورد. اگر دانشجوی دانشگاه نتواند فارسی را درست به کار ببرد درست نفهمد درست ننویسد همهی آموختههای خودش مثل یک قالب بسته غیرقابل عرضه میشود. دومین اشکالی که در دانشگاه وجود داشته است این است که متولی متخصصی نداشته است. امروزه هر درس و رشتهای حوزهای تخصصی است و اینکه آیا ما اگر فارسی بلدیم یعنی میتوانیم فارسی را یاد بدهیم؟ اصلاً اینطور نیست. یا اگر فرض بفرمایید که بگوییم کسی که شاعر یا نویسنده است حتماً معلم فارسی خوبی خواهد بود؟ این هم وجود ندارد. شاید حافظ و سعدی هیچگاه در زندگیشان معلم فارسی نبودند و نمیتوانستند . درحالیکه شاعران برجستهای هستند. این که کسی بتواند زبانی را آموزش دهد کاری تخصصی است و ما در دانشگاه این را نداشتهایم و عزیزان و بزرگوارانی که دعوت میشدهاند خیلی وقتها بر اساس سلیقهی خودشان عمل میکردند و ممکن است خودشان خیلی خوب ادبیات را فهمیده و چشیده و درک کرده باشند اما در مقام اینکه این دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه السلام باید از فارسی چه چیزی بیاموزد و ارتباطش با این زبان برقرار شود شاید به این موفقیت نرسد. سومین نکته در موفقیت آموزش یکزبان این است که شما بیایید و از بهترین روش و بهترین محتوا متناسب با اهدافتان استفاده کنید. آیا میشود کتاب شاهنامه را به عنوان کتاب آموزشی تلقی کرد؟ خیر. کتاب شاهنامه کتابی مرجع و پر از واژگان و شاهکاری ادبی است ولی هیچگاه پدیدآورندهاش آن را به عنوان کتاب درسی تولید نکرده است. لذا اگر من این را ببرم سر کلاس برای سرگرمی و آشنایی با شاهنامه خوب است اما کتاب آموزشی نیست. یا اینکه شما کتابی رادارید اما روش اینکه این را چگونه به دیگران یاد بدهید، روش اجرا کردن آن آموزش را نمیدانید. باز این هم موفقیتآمیز نخواهد بود. یعنی اینکه گامبهگام در واژگان چه چیز، در آواشناسی، در فهم متن و ساختار دستور زبان چگونه آموزش بدهیم. اینها کنار هم اجزا زبان را تشکیل میدهد. الآن بسیاری از ما کلیات دستور زبان فارسی را هم بلد نیستیم. اگر به ما بگویند مسند و مسند الیه و متمم و گزاره کدام است، نمیدانیم. بااینکه دوازده سال حداقل پیش از دانشگاه و فارسی عمومی هم در دانشگاه گذراندهایم. علتش این است که آن حلقههایی که این زنجیره روش دارد به خوبی طی نشده است.