شهید حمیدرضا بهداد
نام پدر: اسماعیل
شماره شناسنامه: ۱۶۰۲
صادره: اصفهان
محل تولد: اصفهان
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
سال ورود به دانشگاه: ۱۳۶۴
رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ
تاریخ و محل شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴ جزیره مامهی
علمیات: کربلای ۴
زندگینامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
حمید رضا بهداد در آذر ماه ۱۳۴۵ دیده به جهان گشود، از همان اوان کودکی از روحی لطیف، برخوردار بود. صبر و وقار، افتادگی و تواضع، گذشت و مهربانی از صفات بارز او بود. در هفت سالگی وارد دبستان ارشاد شد. در طول تحصیل در دبستان از شاگردان ممتاز بود. علاقه شدیدی به درس و تحصیل علم داشت. در محیط مدرسه نیز چه از نظر اخلاق و چه از نظر درس، فرد ایدهالی بود؛ به گونهای که توجه مسئولان مدرسه را به خود جلب کرده بود. چند بار یکی از معلمان پدر حمید رضا را دیده و به ایشان گفته بود که حمید رضا از استعداد سرشاری برخوردار است و باید بیش از پیش از او مراقبت به عمل آید. بعد از اتمام تحصیلات دبستان وارد مدرسه راهنمایی ارشاد شد و در آنجا به تحصیل پرداخت و در این دوره از زندگی خود نیز به واسطه صفات پسندیدهاش مورد تقدیر دیگران قرار میگرفت. روزی یکی از اقوام برای منظوری به مدرسه ایشان رفته بودند.
مدیر مدرسه مطلع میشود که ایشان یکی از نزدیکان حمید رضا هستند. میگویند: «به پدر و مادرش بگویید افتخار کنند چنین فرزندی دارند، او مایه سربلندی ما و خانوادهاش است. از او تقدیر کنید، در همین دوران بود که انقلاب اوج گرفته بود و حمید رضا مانند بسیاری از نوجوانان همراه با دوستان و خانواده در تظاهرات شرکت میکرد. در همین زمان بود که با ورود به دوران بلوغ تحولی در روح و فکر پدیدار شد و به فعالیت فوق برنامه در مساجد پرداخت.
از فعالیتهای موثر او تهیه نشریه و مقالات فرهنگی و نصب آن در مدارس اطراف مسجد محل بود. تهیه مطالب نشریه رویدادها و دیدگاهها، که در حدود ۴۰ شماره آن از طرف مسجد تهیه و چاپ شد، فعالیت در کتابخانه و نوارخانه مسجد و مطالعه بیشتر کتابهای آنجا، شرکت در اردوهای تفریحی و نظامی و همچنین شرکت فعالانه در جلسات قرآن و عقیدتی مسجد، کار با دیگران و جذب آنان به مسجد و تهیه نمایشگاه کتاب در سطح شهر، از فعالیتهای دیگر او به شمار میاید. او در مسجد محل به عنوان یکی از بهترین افراد به شمار میآمد و امیدی برای آینده محسوب میشد. نتیجه کار وتلاش او یعنی صدها برگ مطالب خام نشریات مسجد که دستخط اوست، اکنون در آرشیو نگهداری میشود.
بعد از اتمام دوره راهنمایی وارد هنرستان انقلاب اسلامی شد و در رشته الکترونیک ادامه تحصیل داد. در سال ۱۳۶۳ در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته الکترونیک دانشگاه تبریز پذیرفته شد. مدت ۶ ماه به تحصیل اشتغال داشت؛ ولی به دلیل علاقهاش به فرا گیری علوم الهی، انصراف خویش را از آن دانشگاه اعلام کرد و در سال ۱۳۶۴ در کنکور دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) و کنکور سراسری شرکت نموده که در دانشگاه علوم قضایی و همچنین دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) پذیرفته شد، اما با انصراف از دانشکده علوم قضایی، در «جامعه الامام الصادق علیهالسلام به تحصیل پرداخت. در سال دوم تحصیل به طور داوطلب از دانشگاه به جبهه حق علیه باطل اعزام شد و در «عملیات کربلای ۴» به شهادت رسید. پیکر مطهر او مدت ۹ سال مفقود بود، تا اینکه در تیر ماه سال ۱۳۷۴ به همراه عدهای از شهدای دیگر در تاریخ ۱۳۷۵/۹/۲ در اصفهان به خاک سپرده شد.
روحش شاد
وصیتنامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
درود و برکات فراوان به روان مقدس خاتم پیامبران، اشرف مخلوقات محمد مصطفی(صلیاللهعلیهواله)، ائمه معصومین(علیهاالسلام) خصوصاً حضرت صاحب الامر قطب عالم امکان حجت بن الحسن العسکری(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و نایب بر حق و مقتدر او خمینی کبیر و بر بلند پروازان جبهههای مقدس جنگ تحمیلی و دعای تعالی و رفعت درجات برای شهدای راه فضیلت از آغاز تا کنون. نمیدانم چه بر کاغذ بیاورم و چگونه سخن بر قلم جاری کنم تا هر آنچه که دارم بگویم. در دلم غوغاست از سخن، اما حیرانم که ابراز این کلمات ممکن است مرا از واقعیتها دور کند. وظیفه شرعی ایجاب میکند که وصیت کنم؛ اما لیاقت درونی خود را مطابق با این وصایا نمیبینم. خدایا تو میدانی اکنون که این سطور را مینگارم، چه در درونم میگذرد. و لوله جهاد در راه حق شورشی بر جانم افکنده است که یارای گفتن آن را ندارم، چه در درونم میگذرد و لوله جهاد در راه حق شورشی بر جانم افکنده است که یارای گفتن آن را ندارم. از سویی مینگرم با چشم دل که دستم خالی خالی است. به راستی هنگامی که تاریخ کوتاه عمرم را ورق میزنم، حقارت و کوچکی خود را حس میکنم. غربتم را از دیار معرفت الهی. خدایا، زندگیام را از تو میدانم؛ اما آنچه که حق حیات است، من از آن عاجزم که احقاق آن کنم. آری باید چون علی(علیهالسلام) گفت. «آه من قله الزاد و طول الامل»، آری ای عزیزان گر چه در خود نمیبینم توان و شایستگی سفارش و نصیحت را، اما همین که در این مدت زندگی، دریافت فکری و درونی داشتهام، لازم میدانم بگویم تا سندی باشد برای اینکه مسیر زندگی را با شناخت طی کردم. حرفها بسیار است ولی افضل آن است که اختصار در عین افادت را پیشه سخن کنم. سخن را از حضرت حق شروع کنم. – که بهترین کلمات است – و جلوه حق تعالی... اقرار میکنم که خدا را تنها مبدأ این جهان یافتم. اوست که زنده میکند و میمیراند. اوست که معنای وجود است. خدا را بر کتاب نتوان دید؛ بر خیال و تصویر نیز! خدایا آن است که نفست بدون او آرام نمیگیرد... جز او همه هیچند و لباس کبریایی تنها برازنده اوست. زندگی را بدون خدا ظلمت دیدم و میدانم. هر آنچه که خدا در آن است، هست و آنچه که عدم است، شیطان است. باید بر قلب نگاش که «الهی و ربی من لی غیرک» خدایا بارها بخصوص در این اواخر به مطالبی دست یافتم که عمری از آن غافل بودم. تنهایی او را و اینکه خدا معنای همه چیز است و اینکه انسان، با خدا، انسان است. به هر حال حیات را نعمت خدا میدانم و ارزش آن را به راه خدا رفتن! همواره خدا را طلب کنید که رنگ خدایی یابید! بیایید حیات خود را سبغه الهی ببخشیم. بیایید خدایی شویم که انسان موجود جاویدان است. فرشتهای است که گناه میکند!
فرشته شدن در عالم خاک است که ارزش دارد. بیایید خدا را در همه چیز ببینیم! زبانم الکن است.
آنچه گفتم، تنها ذرهای بود از آنچه که دریافتهام. نمیدانم چه بنگارم. همین را بگویم که عالم محضر خداست و ما مملوک او هستیم. اگر طالب کمال هستیم، باید رنگ خدا بگریم و هر آنچه تعلق پذیر است دور افکنیم. یقین را که هدیه الهی بر ماست، ارزش بخشیم به تزکیه که «قد افلح من زکیها« (الشمس / ۹) و حصاری بر نفس کشیم که از آسیب عدومبین به دور ماند. خدا بر قلب مومن مینشیند. آری خدا در مومن است و مومن فانی در خدا. چه بهتر از این سعادت برای راهبان راه ایمان که قلبشان عرش الهی باشد و حرم خدا؟ آنچه گفتم، شناختم بود. اما در عمل لنگ هستم به راستی که ما چقدر از خدا دوریم که باید در قرآن به وسیله شتر خودش را به ما بشناساند؟ اما نعمتی را شکر باید گفت که عطای عظیم نبوت و امامت است و آن جهت حیات است برای انسان که میخواهد به خدا برسد و وسیله وصول سیرت نفسانی هر انسانی، این راهبرانند، که کمال را بدون انسان کامل طی کردن عین ضلالت است. آری محمد(صلیاللهعلیهواله) انسان کامل است و علی(علیهالسلام) نیز، باید به علی(علیهالسلام) اقتدا کنیم که علی(علیهالسلام) آیه بزرگ خداست و آنچه ارزش حیات است مرگ است و انتقال به مراحل اعلی که انسان در گذر مراحل مختلف نفسانی است ازعلام ذر به عالم رحم و از رحم به دنیا و از دنیا به برزخ و از برزخ به قیامت و... اما ما را چیست که در تنگه فریبنده این عروس حلیه گر دنیا و در خم مکار، تولد و مرگ خود را باختهایم و سکوت را قبول کردهایم. اگر سروش الهی ما را به خلافت میخواند، رواست که در بند ملک زود گذر و عیش ناپایدار نمانیم دنیا را ساعتی بیش ندانیم. آری پیامبر(صلیاللهعلیهواله) گفت: «الدنیا ساعه فاجعلوها طاعه» پس آن را در طاعت به سر بریم که طاعت خدا راه حق است و دنیا محضر اوست.
برادران عزیزی که مدتها در کنار هم بودهایم، دوستان و آشنایان و هر کسی که این سطور را میخوانی، توجه داشته باشد که زمان، زمان بیداری الهی است. زمان قیام و ایثار و فداکاری در راه اسلام، زمان، زمان انتظار پویا و متحرک و زنده است. انقلاب اسلامی ایران بزرگترین جلوه یک قیام حسینی پس از سالیان متمادی است. این انقلاب یک آیت بزرگ خدا و حجت برای همه مسلمین است. انقلاب محل امتحان ایمان و تعیین عیار ایمان مدعیان ایمان است. انقلاب ما با خون و شمشیر پیروز شد و تا رسیدن به ثمره نهایی آن یعنی اتصال به قیام منجی عالم بشریت مهدی قائم(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) خود میطلبد و محتاج فداکاری و ایثار جانها و مالهاست. پیامم، پیروی از راه خمینی است. خمینی را پاس دارید و دعا کنید که او امام جامعه مسلمین در غیبت است و نمونه انسان کامل. بر رفتار و کردار او دقیق شوید که سنت پیامبر و ائمه اطهار(علیهاالسلام) است. به او ظن سوء مبرید که خطایی بزرگ است و او به نور خدا مینگرد. حفظ انقلاب اسلامی در گرو مشابعت از امام امت است. امام را در زندگی بعد از انقلاب خود، به عنوان یک فرشته در بحران حرکتهای انحرافی دیدم و آنچنان عشقی به او دارم که جای ذکر نیست. دعایش کنید که سخنش و نفسش کلام خداست و چون مسیح زنده کننده جانهای مرده. از روحانیت پشتیبانی کنید که بهترین پاسداران اسلام هستند. در حمایت از جمهوری اسلامی، به عمل و دست و زبان تلاش کنید که بهترین نشانه عنایت خداوند بر ما ملت، قرار دادن ما در این موقعیت زمانی است تا بتوانیم اقامه عدل و حق و راستی کنیم. با ضد انقلاب و جریانهای کور نفاق و کفر بجنگید که کید آنها بالاترین کیدهای شیطانی است. بر نماز جمعه و مجالس دعا و... مداومت داشته باشید که همه این عوامل مقوم خط فکری اصیل انقلابند. از دشمن و توطئههای او ترس به خود راه ندهید. مدافع رزمندگان جبههها باشید که آنها منادیان فتح بزرگ هستند و زمینه سازان ظهور موعود. بر نماز مراقبت کنید که قبول اعمال بسته به آن است. به نماز و عبادت عشق به ورزید که عبادت نیاز روح است. خود را به آموزشهای اسلامی و مکتبی و مفاهیم قرآنی آشنا کنید که بیشترین ضرری که به جامعه اسلامی میخورد، ناشی از خلا فرهنگی است. آنچه که گفتم تنها بخشی از آنچه بود که لازم بود گفتن آن، اما فرصت نیست. خطایی به برادران دانشجو دارم که ای عزیزان قدر خود را بشناسید و بدایند که کسب علم شما زمینه ساز افتخار آفرینیهای آینده انقلاب است؛ اما در عین حال مراقب باشید که علم حجاب اکبر در وجودتان و تحصیلتان رخنه نکند. علمی که تو را از عبادت و دعا دور کند، تو را به انزوای از صحنه جهاد بکشاند، علم نیست، علمی که انسان را متواضع نکند علم نیست بلکه وبال است وبال.
سخنی با خانواده
پدر و مادر عزیزم، نمیدانم چگونه این کلمات را بنگارم، زبان تشکر و تقدیر ندارم، چون عاجزم! مادر عزیزم، شمایی که مرا در دامن خود پروردی و برای رشد من زحمات بسیار کشیدی، من در مقابل این زحمات، رفتار بدی با شما داشتم. جسارتها، کوتاهیها، تندیها و... مرا عفو کنید و حلال کنید. خیلی دلم میخواهد شما را در این لحظه در آغوش میگرفتم و میبوسیدم؛ چون علاقه زیادی به شما دارم. پدرم شما را پابوس هستم که در تربیت این فرزند چه مشقتها تحمل کردید. میدانم که در راه امرار معاش و گذران زندگی، مردی فعال و خالص بودید. پدرم مرا حلال کن. من فرزند خوبی برای شما نبودم هر آنچه که از من بدی دیدید به دیده اغماض بنگرید. اگر به این راه رفتم، با شناخت بود راهم را انتخاب کردم و خوشحالم که توفیق جهاد را پیدا کردم. پدر و مادر عزیز افتخار کنید که فرزندتان به این راه رفته است. من امانتی بیش در نزد شما نبودم. خواهر و برادر عزیز از شما هم حلالیت میطلبم...
خانواده عزیز، اگر شهادت این فوز عظیم نصیب من شد به خود رکود و سستی راه ندهید و بدانید که خود من را خونبها، خداست. شهادت بهترین راه حیات است. از همگان، اقوام و آشنایان، از طرف من طلب حلالیت و خداحافظی کنید. بدهی ندارم ولی فقط یک سال نماز و یک سال روزه کفاره برایم بگیرید.
خداحافظ
۱۳۶۵/۱۰/۳
حمید رضا بهداد
آخرین نامه شهید از جبهه
بسم الله الرحمن الرحیم
«ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه. علی(علیهالسلام)
با سلام و درود به پیشگاه مقدس ولی عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و نایب مقتدر و عظیم الشان او خمینی کبیر و امید پیروزی نهایی برای سپاه پیروزمند حسینی در سراسر جبهههای حق علیه باطل
خدا را شکر میکنم که توفیق داد این بنده حقیر و رو سیاهش پا به عرصه نبرد مقدس و الهی بگذارد و دریچه فلاح (انشاء الله) را به رویم بگشاید. همین را باید اعتراف کنم که در این امر، فقط خواست او بود که من توانستم بدین نحو وارد صحنه جهاد شوم.
اکنون لحظات پایانی را میگذارنم و لحظات انتظار را. حالا به خوبی حس میکنم که انسان در مواجهه با مرگ چه حالتی در رابطه با عمر خویش دارد. حقارت خویش را به واقع درک میکنم. میبینم که عملم و طاعتم کم است، کم! خیلی دلم میخواهد که آنچه در دل دارم بر کاغذ بیاورم. از آنچه که در این مدت حیات دنیوی کسب کردهام و از تجربیات و دریافتهای درونیام؛ اما متاسفانه فرصت نیست و حضور ذهنم نیز! به هر حال اگر وقت شد، حتماً اقدام خواهم کرد. از خداوند میخواهم که این جهاد در راه حق را که انشاء الله برای او باشد، کفاره گناهانم و زمینه ساز وصول به درجات شناخت خودش قرار دهد. چهاد را نه به منزله پر کردن قسمتی از عبادات دینی و نه یک عمل اشتغال انگیز که مامن عاشقان و محل خودسازی و تطهیر نفس باید دانست. مجاهدان باید آنچنان باشند که ایمان را در کمال بخواهند. خاک نشینیها جبهه، صفای جبهه و... همگی وسایل خوبی برای وصول به راه شکستن نفس سرکش هستند. در جبهه است که معیار انسانها و عیار ایمان مسلمانان مشخص میشود. جبهه محک ایمان است و تعالی یقین. به هر حال از لفاظی خارج شوم. مدتی دراز بود که به واقع خداوند مرا به خود واگذاشته بود و این معنای عمیق «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم، (الحشر / ۱۹) در ذهنم تجلی پیدا کرد. فهمیدم که خذلان انسان از طرف خداوند چگونه است؛ اما حالا خود را در دایره لطف و کرم اکرم الاکرمین میبینم؛ آن هم با آنکه فقط بر این جهالتم پی بردم... او بود که پناهم داد و بس. من خود را گناهکار رو سیاهی میدانم که تاکنون همواره تحت عنایت رب بوده است. اگر مرگ برایم تقدیر باشد، امیدوارم مرگ خونین و با عزت و شجاعت باشد... شهادت برایم مسألهای نیست. فقط میبینم که دستم خالی است. میبینم که فراش قبرم را تهیه نکردهام... نامه عملم را سیاه میبینم و لطف و کرم خدا را زیاد زیاد زیاد... مرا حلال کنید و دعا برای مغفرت و آمرزش من از همگی دوستان و آشنایان، بچههای مسجد و هر که را که میدانید اسم مرا شنیده و شناختی از من دارد. جداً طلب حلالیت کنید. من واقعاً حیرانم که چرا بدین سرعت در این موقعیت قرار گرفتم؟ مطمئنم که لطف حق تعالی است و بس و همگی بگویید که هر آنچه از من دیدهاند (حسارت، غیبت، تهمت، حرف ناسزا، رنجش خاطر و...) حلال کنید. من واقعاً متأسف هستم که نتوانستم با شما خداحافظی کنم. با همه این حرفها مطمئنم که مرا لیاقت و ظرفیت شهادت واقعی نیست. من دوران همکاری و همزیستی خود در مسجد را یکی از بهترین مراحل عمر خود میدانم و این فضای روحانی مسجد و بچههای خالص و فعال آن، در صحنه خاطرات زندگیام جای بسیار دارد. سنگر مقدس مسجد را محکم نگه دارید که بهترین محل تبلیغ مساجد است. از هیاهو و شعار و ذهنگرایی دوری کنید و در راه نشر اسلام به توده عام مردم، به صورت صحیح کوشا باشید. محتوای تبلیغات را متوجه مفاهیم عمیق قرآنی و ادعیه وارده و سنن نبوی و ائمه اطهار(علیهالسلام) کنید که تنها همین مسأله است که عامل پیشرفت در کار است. در پایان بار دیگر جداً خواستارم که برایم دعای مغفرت کنید. سفارش دیگری که میداند واقفید، ولی برای تذکر از یک برادر حقیق بپذیرید، این است که همواره امام را سرمشق قرار دهید. امام نمونه کامل رهبری شیعه و آخرین ذخیرههای الهی برای راهبری عالم شیعه است. در امام حل شویم و راه او را پیش گیریم. از هیاهو و شانتاژهای سیاسی و اعوجاجات خطی فکری دوری کنیم. بر امام خود را تحمیل نکنیم و تقدیم و تأخر بر اوامر او نکنیم. جنگ را اهم مسائل بدانیم و انقلاب فکری را اساس جهاد. جهاد و علم را توأم کنیم که نفس را تک ساختی کردن خطاست. سبیل اعتدال را در هر امری پیش گیریم و بر مراقبت نفس بکوشیم. حافظ تقوی باشیم تا تقوی نگهبان ما باشد. نفس را با ریاضت نه ریاضت منفی که ریاضت علوی مهار کنیم و ورزش دهیم. مواظب باشیم یکنواختیها ما را از حقایق دور نکند و جدیت را از ما نگیرد.
حرفهایم زیاد است اما همن کفایت میکند. اگر انشاءالله شهادت نصیبم شد، آرزو دارم که بر مزارم قرآن تلاوت کنید؛ به خصوص سورههای واقعه و قیامت. مرا از یاد نبرید و در راه تشویق و ترغیب دیگران به ادامه این راه بکوشید. از همگی التماس دعا دارم. خدا یار و نگهبان شما باشد. دیدار به کربلای حسینی
بنده حقیر خدا و برادر کوچک شما
خونین شهر- حمید رضا بهداد – ۱۳۶۵/۱۰/۳
یک شب قبل از عملیات کربلای ۴
|