اداره کل روابط عمومی و امور بین‌الملل- زندگی نامه
زندگی نامه شهید علیرضا صفایی نراقی

حذف تصاویر و رنگ‌ها  | تاریخ ارسال: 1398/10/18 | 

شهید علیرضا صفایی نراقی

نام پدر: سام
 شناسنامه : ۱۰۲۷
صادره: کاشان
محل تولد: کاشان
تاریخ تولد: ۱۳۴۶
سال ورود به دانشگاه: ۱۳۶۴
رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ
تاریخ و محل شهادت: ۴/۱۰/۱۳۶۵
جزیره «ام الرصاص»
عملیات: کربلای ۴

زندگینامه شهید

شهید علیرضا صفایی نراقی در سال ۱۳۴۶ در یک خانواده مذهبی و روحانی که سلسله نسب آن به ملا احمد نراقی (صاحب کتابهای «جامع السعادات» و «معراج السعاده» و از مفاخر عالم تشیع) می‌رسد، در شهر کاشان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را در مدارس کاشان در ردیف دانش آموزان ممتاز گذارند;  بویژه در «دبیرستان امام خمینی» کاشان از دانش آموزش بسیار فعال و عضوانجمن اسلامی بود.
ادب، تقوا و تواضع او زبانزد دیگر دانش آموزن بود. او معتقد بود نمازی مورد قبول خداوند است که در مسجد و با جماعت خوانده شود. از این روسعی می‌کرد اکثر اوقات نماز خود را با جماعت و در مسجد بخواند.
گرچه در دوران نوجوانی سایه پرمهر پدر را از دست داده بود، اما با ایمانی قوی و اراده‌ای محکم در انجام فرایض دینی و مستحبات پایبندی خاصی داشت. بویژه با طبعی بلند و تواضعی چشمگیر، فریضه امر به معروف و نهی از منکر را در منزل وبیرون، از وظایف خود می‌دانست و نسبت به این مهم قیام می کرد  علیرضا دیپلم خود را با معدل ممتاز از دبیرستان امام خمینی کاشان گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد و در «دانشگاه صنعتی شریف» در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد، اما این داشته روح او را ارضاء نمی‌کرد. سال بعد در کنکور "دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام)" شرکت کرد و پذیرفته شد.  در این زمان ضمن کسب دانش، به عنوان بسیجی رزمنده در جبهه‌های جنوب مشغول نبرد با دشمن بعثی شد، تا اینکه در تاریخ ۴/۱۰/۱۳۶۵ در "عملیات کربلای ۴" و در جزیره "ام الرصاص" مفقود الاثر گردید و بعد از ۹ سال گلبرگهای پر پر شده وجودش در تاریخ ۲۳/۶/۱۳۷۴ به آغوش  میهن اسلامی بازگشت و در کنار دیگر شهدای سرافراز در گلراز شهدای گلابچی کاشان به خاک سپرده شد.
نکته قابل ذکر اینکه مادر زجر کشیده وی در این مدت در فراق این عزیز بهتر از جانش به دیار ابدی شتافت.شهید گرانقدر در وصیتنامه خود از دوستانی که ایشان را از دانشگاه صنعتی شریف به دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام)  و از دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) به جبهه‌های نور یا همان دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) راهنمایی کرده‌اند تشکر کرده است.

فرازهایی از وصیتنامه شهید

لحظاتی قبل از حرکت است. شاید پایان راه باشد. اما چه راهی؟راهی که مسافر آن در طول ۲۰ سال و اندی در ظلمت به سر برد. آخر این راه که سراسر ظلمت بود، می‌تواند با نور به پایان رسد و چه زیبا خواهد بود اگر چنین شود.
ما در چه چیز شک داریم؟ ! در اینکه این راه حق است؟ یا در اینکه اگر شهید شدیم چیزی از گناهان ما باقی می‌ماند؟ ! پس حال که در هیچ یک از این دو شک نداریم و جان امانتی است که در آخر آن را از ما خواهند گرفت – هر چند که ناخشنود باشیم – پس چه بهتر که این امانت را به صاحبش تقدیم کنیم.
در اینجا باید از دو همنام که یکی مرا به دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) سوق داد، که خداوند این عزیز را در دنیا و آخرت سرافراز بدارد و دیگری که مرا از ظلمت ریاست طلبیها نجات دادو به دانشگاه نور و سعادت و جامعه الحسین(علیه‌السلام) (جبهه‌های نور) رهنمون شد، تشکر کنم.
علیرضا صفایی نراقی

خاطراتی از شهید به روایت آقای فکری

رقص بید  !
شهید صفایی، شهید امینی، شهید نوراللهیان و یکی دیگر از  عزیزان که در قید حیاتند، با  یکدیگر هم اتاق بودند.
شهید صفایی، نسبت به سن خودش.اطلاعات سیاسی و اجتماعی خوبی داشت. قضایای آن زمان را بسیار خوب تحلیل می‌کرد و قدرت بینش و بصیرت او بسیار بالا بود. بعدها فهمیدم ایشان اهل شعر هم هست; که برای من لطافت آشنایی با او را دو چند ان کرد. شب نیمه شعبان در حضور آیت الله مهدوی کنی، مخمس مشهور خود را درباره حضرت مهدی صاحب عصر سلام الله علیه خواند که با این بیت شروع می‌شود:
گویند بهار آمد، گل گشت نمودار            هم بید به رقص آمد و هم سرو وسپیدار
در جبهه در لشکر امام حسین(علیه‌السلام) با هم بودیم و این امر سبب حشر و نشر بیشتر من  با ایشان شد.
اشرف الغنی !
انسانی آزاد و صدردصد بی تکلف بود; چه در گفت و گو و چه در نماز خواندن. انسانی بود صادق و در عین حال دارای روحی بسیار لطیف. شبها در گروهان برای بچه‌های حدیث می‌گفت .غروب هنگام او را دیدم و گفتم : "تو که حدیث می‌گویی، یک حدیث هم برای من بگو". با زبان شیرین کاشانی گفت: اشرف الغنی، ترک المنی." حدیثی که شاید بارها شنیده باشید; اما خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران.

گواهی شعر بر شهادت!

" شهید صفایی" با "شهید مصطفی عبدالشاه" که از بچه‌های دانشگاه بود، دوست و هم اتاقی بودند. پس از به شهادت رسیدن مصطفی عبدالشاه در عملیات والفجر ۸، شهید صفایی شعری درباره او سرود که حکایت از نحوه شهادت عبدالشاه می‌کند. او تمام مراحل خداحافظی، مجروح شدن و بعد مفقود شدن شهید عبدالشاه را شعری زیبا بیان می‌کند:
یک روز کبوتر سفیدی                                  زیبا پر و بال خویش آراست
زآن بعد وداع نمود بامن                                 پرید و سبک زدام برخاست
با نغمه خوش به من چنین گفت                       پرواز در آسمان چه زیباست
هر جا نظر افکنی در اینجا                     آن نور زمین و آسمانهاست
ناگه نشده تمام حرفش                                  صیاد پلید تیر زد راست
آن تیر به بال و پای او خورد                            بال و پر او به خون بیاراست
دیگر نتوانم این بگویم                                   زان تیر به دل چه نوحه برخاست
دیگر خبری از او ندارم                                  دیگر اثری از او نه برجاست
آن یوسف  گمشده کجا رفت                           کز چشم پدر دو جوی پیداست
گرگی بدرید یوسفم را                                  یا در ته چاه آن یهوداست؟
در حبس عزیز باشد او یا                                در مصر رضای حکفرماست؟
در جنت عدن توست یارب                   یا اینکه اسیر چنگ اعداست؟
هر جا که بود غمی ندارم                                زیرا چو تو همنشین مر او راست
ای آنکه تویی مجیب دعوت                             ای آنکه مکانتوبه دلهاست
یارب برسان سلام ما به                                  آن یوسف گم شده که در چاست
بعد ایشان شعری سرودند که به اعتقاد من بهترین گواه آماده شدن و مهیا شدن برای شهادت شهید صفایی است:
بلبل سوخته دل نال نمود                                کی یکی وصل گلم خواهد نمود
بلبلان سوی گلستان رفتند                     سوی رب با لب خندان رفتند
پس چرا مانده از این خیل منم                          کی بود موعد وصل چمنم
ناگه از غیب بیامد آوا                                    که بیا بلبل خوش نغمه بیا
جای تو در قفس دنیا نیست                            نه، سزای تو چنین ﻣﺄوا نیست
جای تو جنت رضوان من است                         که سزای تو فقط این چمن است
بر شما باد به حق ارزانی                                نعمت وصل پس از هجرانی

نحوه شهادت

در غروب روز سوم دی ماه سال ۱۳۶۵ آماده عملیات شدیم.ایشان کمک آرپی جی زن بودند. در ابتدای نهر عرایس و داخل اروند بودیم. من همراه با چند نفر از رزمنده‌های دیگر سوار اولین قایق شدیم و بعد از ما قایق دوم که شهید صفایی داخل آن بود، حرکت کرد. دشمن  آتش عجیبی می‌ریخت; چون عملیات لو رفته بود. ناگهان یک گلوله آرپی جی به وسط قایق شهید صفایی خورد. من در نور قرمز انفجار، برای آخرین بار ، چهره زیبای او را درکمتر از یک ثانیه دیدم و بعد به طور کامل قایق منهدم شد.  فاصله من با ایشان در حد ۱۰ متر بود. من به خلاف بسیاری که گمان می‌ کردند ایشان مفقود شده‌اند، یقین داشتم که به شهادت رسیده است.

نامه‌های شهید

بسم الله الرحمن الرحیم
بل الله مولیکم و هو خیر الناصرین (آل عمران / ۱۵۰)
سلام علیکم. امیدوارم که با اتکال به خدا و تحت توجهات ولی عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)  با پایداری هر چه بیشتر در برابر کافرین بایستید و خداوند عذاب خود را به وسیله شما براینان نازل کند. امروز روز پنجم ماه مبارک رمضان است که این نامه را می‌نویسم و جای شما خالی است. سحر و موقع افطار و اصلاً کل این چهار روز صفای عجیبی داشته است ; هر چند که به گردپای جبهه هم نمی‌رسد. زیرا صفایی که در جبهه وجود دارد، ناشی از انقطاع انسان از همه چیز به سوی خداوند است; آن چیزی که تمام ائمه ما علیهم السلام در «مناجات شعبانیه» از خدا می‌خواسته اند. بیش از این وقت شما را نمی‌گیرم و مزاحم نمی‌شوم در پایان از شما التماس دعا دارم «با یک محتاج دعا گفتن قضیه را ختم نکنید» و از قول بنده به برادر «خانبایایی» هم سلام گرمی عرض کنید.
۲۵/۲/۱۳۶۵ مطابق با ۵ رضمان ۱۴۰۶ علیرضا صفایی

نامه‌ای به دوستان

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جمیعاً و رحمه الله و برکاته
قبل از هر چیز می‌خواهیم درباره صحبتهایی که از قلب پاک و بی‌ریای شما برآمده و به صورت خطوطی بر صفحه کاغذ تجلی کرده، صحبت کنم. شما را به خدا به من بیچاره رحم کنید. این طور درباره من خیال نکنید. به خدا قسم اگر باطن من برایتان کشف می‌شد، رغبت نمی‌کردید که آب دهان به روی من بیندازید. شما را به خدا برای من از درگاه خدا طلب مغفرت کنید. آیا فکر کرده‌اید کسی که به امام صادق u خود را منتسب کرد و دانشجوی دانشگاهش شد، انسان خوبی می‌تواند باشد؟ اگر این گونه فکر کرده‌اید، سخت به اشتباه رفته‌اید که:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند                  نه هر که آینه سازد سکندری داند
اگر می د‌انستید آنچه را که بین من و خداست و خدای «مظهر الجمیل و ساتر القبیح» آنها را پوشانده است مصداق حدیث امام هادی(علیه‌السلام) می‌شدم که «لوتکاشفتم لن تدافنتم». مصیبت بزرگ و عظیم این است که آدم را بهتر از آنکه هست بپندارند، آن وقت درد دو تا می‌شود; یکی درد خوب نبودن و دومی درد خود را خوب جلوه دادن.
گفته‌اید بهترین کار برای شما موعظه است. من از هر کسی به موعظه بیشتر نیازمندم و چه کنم که گاهی اوقات موعظه دلهای سوخته باز در دل من کارگر نیست. باور کنید که خیلی عقب هستم و اصلاً نمی‌توان گفت که عقب هستم. چون عقب بودن مستلزم راه افتادن و سپس از دیگران جا ماندن است.
اما ما به راه که نیفتاده‌ایم هیچ، واپس رفته‌ایم. باز هم شما را به خدا قسم می‌دهم که برای من طلب مغفرت کنید.
اما، سخن بعد اول اینکه امیدوارم هر کجا هستید، در پناه ایزدمنان و با یاد و ذکر او تمام رنجها را برخود آسان کرده باشید; هر چند که ممکن است در میان شما برادرانی باشند که اصلاً رنج نبینند و بگویند: «هر چه آن خسرو کند شیرین بود» دوم اینکه خوشا بحال شما که در مکان مقدس جبهه به سر می‌برید و همین که توانسته‌اید دل بکنید، از من جلوتر هستید و این حداقل است. چون من در امتحان دل کندن مردود شدم و نتوانستم.
حدیث بسی طولانی شد و شما را خسته کردم و اصلاً دنیا و گردش فلک را ببین که من با شما هم صبحت شده‌ام. آخر من کجا و شما کجا؟ شمایی که امام رضا(علیه‌السلام) فرمود، هنگامی که قصد رفتن به جبهه می‌کنید، خداوند برائت از آتش را برای شما می‌نویسد و ....برای هر روز شما ثواب عبادت هزار نفر که هر نفر هزار سال عبادت خدا را کرده باشند.
درود بر بندگان صالح خدا، آن همایون بندگانی که با کمال امانت اصالت خود را حفظ کرده و آن نواب حسینی که امیر نفس خود شده و پرچم سیادت محمد هاشمی(صلی‌الله‌علیه‌واله)را در جهان به اهتزاز درآوردند.

اشعار شهید

بسم الله الرحمن الرحیم
ریزش آب از زبر آبشار                                  نغمه بلبل به سرشاخسار
حسن  گلند و بر آن تیغ و خار                         برگ گل و غنچه بشکفته‌اش
برف زمستان و نسیم بهار                               ریزش پاییزی برگ درخت
روشنی روز و شب تیر و تار                            نورفشانی مه و نجم و هور
زمزمه‌هایی که کند جویبار                     ابر که خوش می‌روند اندر سپهر
قطره خون بدنش لاله‌زار                                عاشق صادق که بیار پدید
دل که بود در طلب و بی قرار                          صورت زیبای جهان برون
از صفت لطف خداوندگار                     جمله برآرند به یکسان زبان
گشته به حمدش مترنم هزار                            آن که جمیل است و محب جمال
کوه شود چاک و بگردد غبار                            آن که به کوه ار بکند جلوه‌ای
ما همه در درگه او خاکسار                    آنچه کمال است همه زان اوست
گر بکند توبه، شود شرمسار                   زخم عظیم است که هر مذنبی
                            در وصف جبهه حق علیه باطل
جبهه آنجا که علی سربرخاک                           می‌بساید به در ایزد پاک
که خدا یاور من هست قلیل                            نظری کن به من ای رب جلیل
که کجا مرد چو عمار بود                               چون تو مالک به کجا یار بود؟
دستهای علی آنجا شده قطع                            بعد از او حجر رود بر سر نطع
جبهه آنجا که حسن بی یار است                       دل یاران حسن بیمار است
قد سرو همگی گشته کمان                    در بر برق طلا و همیان
جملگی بنده جاه وزر و سیم                            گویی از حق نبود کس را بیم
جبهه آنجا که حسین مظلوم                             این چنین بانگ زند از حلقوم
هست آیا میان هشیاری                                  که کند آل خدا را یاری؟
جمع دیندار به هنگام بلا                                مثل نادان به میان عقلا
آنچه گفتیم حدیث پیش است                          لیک اکنون نه سخن زان کیش است
دیگر اینجا هه سربازدلیر                                شب همه زاهد و در روز چو شیر
دوخته‌اند چشم به لب‌های امام                         که چه فرمان دهد آن پیر همام
همه از بند خودی آزادند                                جمله از وصل به حق دلشادند
وصف ایشان به کلام قرآن                    آیت حب و یحبون بر خوان
                                              حجت خدایی
زدودیده اشک بارد که چرا رخت نهان شد            ملکا چه جرم سرزد که عذابمان گران شد؟
به مثال هود هستی، نه که جسم نور هستی            دل هر خداپرستی زغم تو در فغان شد
همگی به جست و جویت، همه طالبان رویت         چه شود رخ نکویت ز نقاب غیب عیان شد؟
تو که مظهر وفایی، تو که حجت خدایی     دمی از نظر نمایی چه بسا به مرده جان شد
در وصف امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)
گویند بهار آمد و گل گشت نمودار       هم بید به رقص آمده هم سرو و سپیدار
پائیز کنون گشته بسی خسته زپیکار        بلبل به شعف خوانده غزل در بر دل دار
                                کاین لطف سخن از سر فیض تو بود یار
گویند که باران بهاری به مثل مُل            کرده است همی مست مر آن سوسن و سنبل
زان است که تا عرش رود نغمه بلبل        کامروز شده موسم دیدار رخ گل
                   فصلی است نکو، فصل گل و دیدن گلزار
گویی نه بهار است بهاری که  نپاید           دل بستن انسان به چنین دوره نشاید
زیرا پس از این دوره چو پائیز بیاید           دهقان به تعجب سر انگشت بساید
                   کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
آنگاه بهار است که هر گرگی و هر میش       باشند بریکدگر و هردو به یک کیش
دیگر نبود از ستم و ظلم دلی ریش               آن دم نکند فخر دگر خواجه به درویش
                   وین نیست مگر دوره آن حجت دادار
آنگاه بهار است که آن یار بیاید                    آن گل که مرا او را نبود خار بیاید
آن مشعل گمراه شب تار بیاید                     در هم شکن ظالم بدکار بیاید
                   آن چاردهم ماه ولا مظهر قهاّر
سخت است بسی دوریت ای آیت سبحان                       از درد غم هجر تو دنیاست چو زندان
در جبهه کنی سیر همی یا به جماران                            در زیر کدام ابر شده روی تو پنهان؟
کز ظلمت فقدان تو هر روز شب تار
عاشق به خدا در غم تو تاب ندارد                               وان چشمه چشم است که هیچ آب ندارد
هر روز و شبش منتظر و خواب ندارد                           از بس شده گریان گهرناب ندارد
ای روح خدا، پورحسن سرور سالار
ای آن که ز دیدار تو شیرین بشود کام                           ای آنکه به وصل تولیالی است چو ایام
ای آنکه تو را مهدی موعود بود نام                    زیرا که جهان گشته پذیرای چنین گام
با رهبری روح خدا نایب بیدار

پیام آیت الله مهدوی کنی

بسم الله الرحمن الرحیم
«من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدﻳﻼً» (الاحزاب / ۲۳)
عروج ملکوتی و خونین نور چشم عزیز ما، پاسدار رشید اسلام، دانشجوی شهید«علیرضا صفایی نراقی»، هر چند موجب افتخار و سربلندی ماست، اما از دست دادن این نیروی ارزشمند و گرانقدر، ضایعه‌ای بود که همه دوستان و همرزمان او را داغدار کرد و امروز بازگشت پیکر پاکش یاد و نام همیشه جاوید اورازنده می‌کند. شهید عزیزی که پیکر مطهرش ۹ سال پیش در دشت خونین شلمچه به خون غلتید و امروز به زادگاهش انتقال داده شد، حقاً از جوانان و دانشجویان گرانقدری بود که فقدانش بر ما سنگین می‌نماید.
این برادر ایثارگر که در تمام فضایل، تعبد و تعهّدش از همه چشمگیرتر بود زندگی شبانه روزی‌اش در دانشگاه امام صادق u ولو در مدتی کوتاه اسوه حسنه‌ای برای سایر دانشجویان در دانشگاه بود.
شهادت قهرمانانه‌اش تابلویی رنگین از ایثار و فداکاری در برابر دیدگان ما نصب نموده است. چنین انسان ارزنده‌ای به عنوان ارزشمندترین نیروی خدماتی اسلام با اینکه بقای وجودش ضرورت داشت، تا مرز شهادت و قربانی شدن در دفاع مقدس با دشمنان اسلام پیکار نمود و بالاخره با قطرات خون پاکش درخت تنومند دین خدا را آبیاری نمود. شایسته است که همه مردم ما، به ویژه همسنگران دانشگاهی او در تداوم راه آن شهید عزیز و همیشه جاوید کوشا باشند و بدانند تا زمانی که این گونه جوانان پاک و ایثارگر جان برکف در راه اعتلای اسلام و ارادتمندی به امام عصر (ارواحنا فداه) ایستاده‌اند و آمادگی دارند، دشمن برای همیشه ناامید و خوار و زبون خواهد بود.
والسلام علیکم و علی الشهداء والصالحین
دانشگاه امام صادق u
محمد رضا مهدوی کنی 
نشانی مطلب در وبگاه اداره کل روابط عمومی و امور بین‌الملل:
http://isu.ac.ir/find-11.1860.5097.fa.html
برگشت به اصل مطلب